
شعلهای که خاموش میشود
حال که خودم را تجزیه و تحلیل میکنم، شک و تردیدی وجودم را فرامیگیرد: شاید تنها به این علت علاقهمند به سیگارم که بتوانم گناه تمام ضعفها و ناتوانیهایم را روی دوش آن بیندازم. چه کسی میتواند بگوید با ترک سیگار من همان مرد قوی و ایدهآلی میشدم که آرزوی بودنش را داشتم؟ شاید ناخودآگاه، همین شک و تردید است که مرا وابسته به عادت ناپسندم کرده است: راهی آسان برای زندگی، با این تصور که انسان خودش را موجود فوقالعادهای فرض میکند که بزرگی و عظمت با سرشتش عجین شده است، منتها این عظمت و بزرگی به عللی کشف ناکرده باقی مانده است. من این احتمال را برای توجیه ضعفهای جوانیام پیش کشیدهام اما از ته دل به آن اعتقاد ندارم. به نظرم آمد که مسئله دردناکی را حل کردهام. انسانها نه خوشجنس هستند و نه بدجنس و خیلی چیزهای دیگر هم نیستند. خوبی نوری است که فقط گاهگاهی عمق تاریک روح بشری را با شعلههای گریزان روشن میسازد. شعلهای برمیخیزد و بلافاصله خاموش میشود. اما در لحظهای کوتاه که راه آدمی را روشن میسازد، شخص میتواند جهتی را که در تاریکی باید بپیماید انتخاب کند و به همین علت است که همیشه امکان خوب بودن و خوبی کردن برای انسان وجود دارد، مسئله اساسی هم همین است.
ارسال دیدگاه