
بررسی تأثیرات مخربی که توزیع نامناسب کار بر انسان امروزی میگذارد
ساختارهای فریبنده اما زیانآفرین
«جهنم یعنی اینکه هر روز کله صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شوی، خوابآلوده از تخت پایین بخزی، لباس بپوشی، بهزور غذا بخوری، دستشویی بروی، دندانهایت را مسواک بزنی، موهایت را شانه کنی، از خانه بیرون بزنی و یک ساعت در ترافیک گیر کنی تا به محل کارت برسی، یعنی همان جایی که باید کلی پول برای یک نفر دیگر دربیاوری و تازه سپاسگزار هم باشی که چنین موقعیتی نصیبت شده است» این جملات را یک نویسنده معروف آمریکایی در یکی از کتابهایش نوشته است. وضعیتی که اگر بخواهیم با خودمان روراست باشیم، متوجه خواهیم شد که خیلی از ما به آن دچاریم و در واقع سپاسگزار شرایطی هستیم که اصلاً آن را دوست نداریم. اما چه دلیلی موجب پدید آمدن چنین وضعیت اسفباری میشود؟ چرا آنقدر که باید با خودمان روراست نیستیم و حواسمان نیست که در تلاشیم به جای اینکه کاری را که دوست داریم انجام دهیم، به خودمان دروغهایی بزرگ پیرامون خوشبختی میگوییم. شاید اگر تصمیم بگیریم با واقعیت روبهرو شویم خودمان را در گروه کارمندان و کارگرانی بیابیم که در اوج بهرهوری هستند، ساعات بیشتری را در محل کار سپری میکنند و برای انجام کار بیشتر و بیشتر از خود مایه میگذارند، با این حال رویهمرفته چیز زیادی در ازای آن به دست نمیآورند.
نه به بیکاری و بیشکاری
باید بپذیریم که این روزها در بدترین جهان کاری ممکن زندگی میکنیم. آنهایی که مشغول به کارند سختتر و بیشتر کار میکنند و حقوقشان هر روز کاهش مییابد. در همان حال میلیونها نفر اصلاً نمیتوانند کار پیدا کنند. در انگلیس، یکی از پیشروترین پزشکان، به نام «جان اشتون»، رئیس دانشکده سلامت عمومی انگلیس، اخیراً با اشاره به تأثیرات زیانبار بیشکاری بر سلامت، مانند فشارخون بالا، مشکلات خواب و تضعیف دستگاه ایمنی بدن بهدلیل اضطراب، پیشنهاد داد روزهای کاری به چهار روز در هفته کاهش یابد. دکتر اشتون، با الهام از یکی از جزوات قدیمی جنبش کارگری، حتی از طرح چهار روز کار در هفته به عنوان راهی برای مقابله با بیکاری حمایت میکند.
او معتقد است «توزیع نامناسب کار» که بر اساس آن تعداد زیادی از کارگران بیش از حد کار میکنند و در همین حال بسیاری بدون کار باقی میمانند، در هر دو گروه منجر به ایجاد مشکلات سلامتی مرتبط با اضطراب میشود. کارفرمایان برای آنکه بتوانند ساختارهای کاریای به وجود بیاورند تا شمار بیشتری از کارکنان را به کار بگیرند، از تمامی توان رقابت در بازار آزاد سود میبرند.
وجودِ تنها چند شغل دلنشین در رأس هرم کافی است تا تعداد فزاینده کارکنان در ردههای پایین را وادار به رقابت کند و بدینترتیب نیروی کار ارزانقیمت و ناتوانشده فراهم آورد. آنها متوجه شدهاند هیچکس حاضر نیست برای ۲۰هزار دلار در سال به دانشگاه برود و به دانشجویان ترم اول تدریس کند، یا مثلاً بازیکن بیسبال شود و با جان و دل به توپ ضربه بزند. اما همان فرد حاضر است برای ۲۰هزار دلار، به اضافه امید به اینکه شرایط در آینده بهتر شود، همین کار را بکند. این یعنی امیدپیشگی صرفاً تبدیل به هنجار نشده، بلکه اصولاً نهادینه شده است.
تعریفهای فریبنده پیرامون کار محبوب
دیده شدن در جامعه، تحرک اجتماعی و استقلال کاری از وعدههای کار «محبوب» است. امروزه کارگران، برای آنکه حتی شمهای از این مزیتها را بچشند، باید بیش از هر زمان دیگری دست به فداکاری بزنند؛ گواهینامههای گرانقیمت (اغلب در قالب مدارک دانشگاهی یا گواهی شرکت در دورهها) کسب کنند، به نظارت کارفرماها تن دهند، مشاغل کممزد را بپذیرند و «خاکشان را بخورند»، به حرفهای خاص علاقهمند شوند و صد البته ساعات طولانی کار کنند. اگر کسی تمامی این کارها را انجام دهد، احتمالاً میتواند به جرگه کارمندان ثابت با حقوق مناسب بپیوندد و شاید حتی از کارش لذت هم ببرد. کار در اساسیترین سطح، چیزی است که افراد برای مراقبت از خود و خانوادهشان انجام میدهند. چسبیدن به ارزشهایی مانند خدمترسانی نباید سبب شود این واقعیت را نادیده بگیریم. حتی زمانی که متوجه ابعاد فرهنگی این ارزشها شده و بفهمیم لزوماً در خدمت ما نیستند، باز هم کنارگذاشتنشان کاری است بس دشوار. آیه از آسمان نازل نشده که برآورده شدن نیازهای اولیه ما منوط به دستمزد باشد، یا اینکه کار باید چنان اولویتی در زندگی داشته باشد که تمامی دقایق زندگیمان، تمامی فعالیتهای انسانیمان مانند خوابیدن، معاشرتکردن با دیگران، یا مراقبت از فرزندانمان را فدای آن کنیم. درست است زندگی ما به اینجا رسیده، اما مجبور به ادامه دادن نیستیم. به جای آن، برای نمونه میتوانیم مطالبه اشتغال تماموقت را از طریق توزیع عادلانه کار پیش ببریم.
مسئلهای همیشگی به نام «درآمد»
سؤالی که اغلب و بهویژه زمانی که از فعالیت کاری خستهایم، ذهن ما را درگیر میکند این است که: «چرا کار میکنیم؟» هر چقدر هم انگیزههایی مانند خدمت به جامعه، مسئولیت در برابر محیط زیست، تعهدات مذهبی و حتی عشق به کار نقشآفرینی کنند، باز هم اولین پاسخی که به ذهن بسیاری میرسد «درآمد» است. دلایل ما چندگانه و متغیرند و عموماً آمیزهای هستند از «جبر و اختیار»، «تمایل و ضرورت» و «عادت و نیت». با این حال، افراد اندکی هستند که به این دلیل مشغول به کار میشوند که دوست دارند مورد نظارت یا مدیریت قرار گیرند، بدون امید به آینده بهعنوان نیروی کار درجه دو جان بکنند، یا شبانهروز کار کنند. تعداد نهچندان اندکی از کارگران تمام این مشقتها را به جان میخرند و باز نمیتوانند نیازهای اولیهشان را برآورده کنند.
پشت سر هر ابرکارمندی که غرق در ستایش است چون از خواب و خوراکش میزند تا با دست خالی چیزی را بسازد، کارگران گمنام خدماتی وجود دارند که حتی زودتر از او از خواب بیدار میشوند تا بتوانند در استارباکس قهوه ساعت ۶ صبح آقای مدیر را بهموقع آماده کنند یا کابینهای هواپیما را برای پرواز ساعت ۷ برق بیندازند.
درست است که این شیفتهای کلهصبح معمولاً کمی پس از ظهر تمام میشوند، اما کارگرشان باید به شیفت دیگر و کار دیگری برود. با وجود این، احتیاجی نیست اشاره کنیم که در این شرایط چه کسی برای سختکوشی تشویق میشود و چه کسی خیر. واقعیت این است که افرادی که کمترین خواب را دارند آنهایی هستند که کمترین دستمزد را میگیرند.
نه به بیکاری و بیشکاری
باید بپذیریم که این روزها در بدترین جهان کاری ممکن زندگی میکنیم. آنهایی که مشغول به کارند سختتر و بیشتر کار میکنند و حقوقشان هر روز کاهش مییابد. در همان حال میلیونها نفر اصلاً نمیتوانند کار پیدا کنند. در انگلیس، یکی از پیشروترین پزشکان، به نام «جان اشتون»، رئیس دانشکده سلامت عمومی انگلیس، اخیراً با اشاره به تأثیرات زیانبار بیشکاری بر سلامت، مانند فشارخون بالا، مشکلات خواب و تضعیف دستگاه ایمنی بدن بهدلیل اضطراب، پیشنهاد داد روزهای کاری به چهار روز در هفته کاهش یابد. دکتر اشتون، با الهام از یکی از جزوات قدیمی جنبش کارگری، حتی از طرح چهار روز کار در هفته به عنوان راهی برای مقابله با بیکاری حمایت میکند.
او معتقد است «توزیع نامناسب کار» که بر اساس آن تعداد زیادی از کارگران بیش از حد کار میکنند و در همین حال بسیاری بدون کار باقی میمانند، در هر دو گروه منجر به ایجاد مشکلات سلامتی مرتبط با اضطراب میشود. کارفرمایان برای آنکه بتوانند ساختارهای کاریای به وجود بیاورند تا شمار بیشتری از کارکنان را به کار بگیرند، از تمامی توان رقابت در بازار آزاد سود میبرند.
وجودِ تنها چند شغل دلنشین در رأس هرم کافی است تا تعداد فزاینده کارکنان در ردههای پایین را وادار به رقابت کند و بدینترتیب نیروی کار ارزانقیمت و ناتوانشده فراهم آورد. آنها متوجه شدهاند هیچکس حاضر نیست برای ۲۰هزار دلار در سال به دانشگاه برود و به دانشجویان ترم اول تدریس کند، یا مثلاً بازیکن بیسبال شود و با جان و دل به توپ ضربه بزند. اما همان فرد حاضر است برای ۲۰هزار دلار، به اضافه امید به اینکه شرایط در آینده بهتر شود، همین کار را بکند. این یعنی امیدپیشگی صرفاً تبدیل به هنجار نشده، بلکه اصولاً نهادینه شده است.
تعریفهای فریبنده پیرامون کار محبوب
دیده شدن در جامعه، تحرک اجتماعی و استقلال کاری از وعدههای کار «محبوب» است. امروزه کارگران، برای آنکه حتی شمهای از این مزیتها را بچشند، باید بیش از هر زمان دیگری دست به فداکاری بزنند؛ گواهینامههای گرانقیمت (اغلب در قالب مدارک دانشگاهی یا گواهی شرکت در دورهها) کسب کنند، به نظارت کارفرماها تن دهند، مشاغل کممزد را بپذیرند و «خاکشان را بخورند»، به حرفهای خاص علاقهمند شوند و صد البته ساعات طولانی کار کنند. اگر کسی تمامی این کارها را انجام دهد، احتمالاً میتواند به جرگه کارمندان ثابت با حقوق مناسب بپیوندد و شاید حتی از کارش لذت هم ببرد. کار در اساسیترین سطح، چیزی است که افراد برای مراقبت از خود و خانوادهشان انجام میدهند. چسبیدن به ارزشهایی مانند خدمترسانی نباید سبب شود این واقعیت را نادیده بگیریم. حتی زمانی که متوجه ابعاد فرهنگی این ارزشها شده و بفهمیم لزوماً در خدمت ما نیستند، باز هم کنارگذاشتنشان کاری است بس دشوار. آیه از آسمان نازل نشده که برآورده شدن نیازهای اولیه ما منوط به دستمزد باشد، یا اینکه کار باید چنان اولویتی در زندگی داشته باشد که تمامی دقایق زندگیمان، تمامی فعالیتهای انسانیمان مانند خوابیدن، معاشرتکردن با دیگران، یا مراقبت از فرزندانمان را فدای آن کنیم. درست است زندگی ما به اینجا رسیده، اما مجبور به ادامه دادن نیستیم. به جای آن، برای نمونه میتوانیم مطالبه اشتغال تماموقت را از طریق توزیع عادلانه کار پیش ببریم.
مسئلهای همیشگی به نام «درآمد»
سؤالی که اغلب و بهویژه زمانی که از فعالیت کاری خستهایم، ذهن ما را درگیر میکند این است که: «چرا کار میکنیم؟» هر چقدر هم انگیزههایی مانند خدمت به جامعه، مسئولیت در برابر محیط زیست، تعهدات مذهبی و حتی عشق به کار نقشآفرینی کنند، باز هم اولین پاسخی که به ذهن بسیاری میرسد «درآمد» است. دلایل ما چندگانه و متغیرند و عموماً آمیزهای هستند از «جبر و اختیار»، «تمایل و ضرورت» و «عادت و نیت». با این حال، افراد اندکی هستند که به این دلیل مشغول به کار میشوند که دوست دارند مورد نظارت یا مدیریت قرار گیرند، بدون امید به آینده بهعنوان نیروی کار درجه دو جان بکنند، یا شبانهروز کار کنند. تعداد نهچندان اندکی از کارگران تمام این مشقتها را به جان میخرند و باز نمیتوانند نیازهای اولیهشان را برآورده کنند.
پشت سر هر ابرکارمندی که غرق در ستایش است چون از خواب و خوراکش میزند تا با دست خالی چیزی را بسازد، کارگران گمنام خدماتی وجود دارند که حتی زودتر از او از خواب بیدار میشوند تا بتوانند در استارباکس قهوه ساعت ۶ صبح آقای مدیر را بهموقع آماده کنند یا کابینهای هواپیما را برای پرواز ساعت ۷ برق بیندازند.
درست است که این شیفتهای کلهصبح معمولاً کمی پس از ظهر تمام میشوند، اما کارگرشان باید به شیفت دیگر و کار دیگری برود. با وجود این، احتیاجی نیست اشاره کنیم که در این شرایط چه کسی برای سختکوشی تشویق میشود و چه کسی خیر. واقعیت این است که افرادی که کمترین خواب را دارند آنهایی هستند که کمترین دستمزد را میگیرند.
ارسال دیدگاه