جوانان در تله مشاغل خیابانی

جوانان در تله مشاغل خیابانی

نازنین رزاقی‌مهر روزنامه نگار

در گرمای نیم‌روز خرداد، در چهارراه ولیعصر تهران، صدای بوق ماشین‌ها درهم می‌پیچد با جنب‌وجوش آدم‌هایی که بیشتر به دنبال گذران زندگی‌اند تا خلق آینده‌ای بهتر. در این میان، جوانی لاغراندام با شیشه‌شور آبی در دست، به سرعت میان ماشین‌ها می‌چرخد. هر چراغ قرمز، فرصتی است کوتاه برای کسب اندکی درآمد. نامش علی است. ۲۶ ساله، اهل یکی از روستاهای اطراف ایلام. پدرش را سال‌ها پیش در حادثه‌ای کشاورزی از دست داده، مادرش تنهاست و علی نان‌آور خانه. به تهران آمده با امید، اما در نهایت به شیشه‌ پاک‌کنی رسیده. خودش می‌گوید: «کار نبود. هیچ‌جا نبود. اومدم تهران که شاید فرجی بشه... اما این هم شد کار؟» قصه علی، روایت هزاران نفر دیگر است؛ جوانانی که از روستاها و شهرهای کوچک، بی‌هیچ برنامه‌ای به کلان‌شهرها مهاجرت می‌کنند. سرمایه‌ای ندارند، مهارتی نیاموخته‌اند و آشنایی‌ای با منطق بازار شهری ندارند. مقصدشان مشخص نیست، اما مبدأشان قطعاً فقر و بی‌فرصتی است.

 مهاجرتی از سر اجبار، نه انتخاب
فرهاد طهماسبی، جامعه‌شناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی، با تفکیک میان مهاجرت «طبیعی» و «غیرطبیعی»، بر این نکته تأکید می‌کند که مهاجرت‌های ناگزیرِ فاقد منطق توسعه‌ای، می‌توانند برای کل جامعه هزینه‌ساز باشند. از نظر او، وقتی فردی بدون تخصص، سرمایه یا مسیر روشنی به شهر می‌آید، اغلب در حاشیه‌نشینی، شغل‌های موقت و آسیب‌پذیری اقتصادی فرومی‌غلتد. این نوع مهاجرت، پدیده‌ای است که نه‌تنها خود مهاجر را زمین‌گیر می‌کند، بلکه به تولید مشاغل کاذب، گسترش اقتصاد غیررسمی و افزایش آسیب‌های اجتماعی نیز دامن می‌زند.
طهماسبی بر کمبود زیرساخت‌ها در روستاها نیز انگشت می‌گذارد. از نظر او، ترکیب خطرناک «نداشتن امکانات» و «رؤیای شهری‌شدن» – که عمدتاً از طریق فضای مجازی شکل می‌گیرد – باعث می‌شود بسیاری از روستاییان، به‌ویژه جوانان، راه مهاجرت را در پیش گیرند، بی‌آنکه چشم‌اندازی روشن در برابر خود ببینند و این همان جایی است که جامعه از توان بالقوه‌اش محروم می‌شود. جوانی مثل علی، به‌جای آنکه در خط تولید، کارگاه فنی یا شرکت خدماتی مهارت‌محور مشغول شود، در گوشه‌ای از چهارراه، تحت گرمای آفتاب، شیشه خودروها را می‌سابد و نگاه‌های سرد و عجول را تحمل می‌کند.
 مشاغل کاذب؛ آینه بحران برنامه‌ریزی
مشاغل کاذب در ادبیات اقتصادی به مشاغلی اطلاق می‌شود که نه نیازمند مهارتی خاص‌ و نه پایدار یا مولدند. آن‌ها نه تنها نقشی در رشد اقتصادی ندارند، بلکه نشانه‌هایی از شکست سیاست‌گذاری‌های شغلی نیز به شمار می‌آیند. بهاره روشندل، کارشناس برنامه‌ریزی شهری، از منظری دیگر به مسئله می‌نگرد. او می‌گوید: «ما داریم ظرفیت نیروی جوان کشور را در پیاده‌روها و چهارراه‌ها هدر می‌دهیم. این فقط اتلاف سرمایه انسانی نیست، نشانه‌ای است از شکست در سیاست‌گذاری برای آموزش، مهارت و اتصال به بازار کار.» از نگاه روشندل، وقتی سیستم توانایی آن را ندارد که انگیزه جوانان را به مسیر آموزش و اشتغال هدایت کند، در واقع ناتوانی خود را به چشم همه جامعه می‌کشد. نتیجه‌اش هم می‌شود چهره‌هایی درمانده پشت چراغ قرمز، یا فروشندگانی خسته در مترو که به جای خلق ارزش، درگیر بقا هستند.

 چگونه می‌توان این مسیر را وارونه پیمود؟
پاسخ ساده است: بله. بیشتر جوانانی که وارد مشاغل کاذب می‌شوند، تنبل یا بی‌اراده نیستند؛ بلکه فاقد مسیر و راهنما هستند. اگر سازوکاری طراحی شود که این افراد را شناسایی، هدایت و مهارت‌آموزی کند، بسیاری‌شان آماده‌اند تا از حاشیه اقتصاد به متن آن بازگردند. پرویز سلیمانی، مدیر منابع انسانی یک شرکت تولید قطعات، از نیاز مبرم صنعت به نیروی کار ماهر می‌گوید: «ما حاضریم نیرو آموزش بدیم، اگر سامانه‌ای باشه که ما رو به نیروی مشتاق وصل کنه. اما چنین ساختاری نیست.» او تأکید دارد که آموزش هدفمند نه‌تنها بهره‌وری را بالا می‌برد، بلکه هزینه‌های جذب و آموزش را نیز کاهش می‌دهد.

 سازوکارهایی که می‌توانند کارساز باشند
راه‌حل‌ها پیچیده و ناشناخته نیستند؛ آنچه کم است، همت و اراده اجرایی است. نخستین گام می‌تواند راه‌اندازی مراکز هدایت شغلی و مهارتی در مناطق مهاجرپذیر باشد. این مراکز، با همکاری شهرداری‌ها، وزارت کار و سازمان فنی‌وحرفه‌ای، می‌توانند نقش «ایستگاه اول» را برای مهاجران ایفا کنند. هر فرد تازه‌وارد، به‌جای سرگردانی در خیابان، ابتدا در این مراکز ثبت‌نام شده و براساس علاقه و استعداد، به مسیرهای آموزشی ارجاع داده شود. در مرحله بعد، باید دوره‌های مهارت‌محور کوتاه‌مدت – با تمرکز بر نیازهای بازار – برگزار شود. آموزش‌هایی مانند جوشکاری، برق خودرو، تعمیر لوازم خانگی، یا حتی مهارت‌های فروش و خدمات، می‌تواند فردی را ظرف چند هفته، از کار کاذب به کار مولد منتقل کند. اگر دولت بخشی از هزینه این آموزش‌ها را تقبل کرده و به بنگاه‌ها نیز تضمین‌هایی برای جذب این نیروها بدهد، چرخ توسعه منابع انسانی آغاز به حرکت می‌کند. الگوی موفقی از این تجربه در کشورهایی مانند آلمان، ترکیه و اندونزی دیده شده است. در این کشورها، سیستم کارآموزی مبتنی بر همکاری دولت، بخش خصوصی و نهادهای مهارتی به موفقیت‌های چشمگیری در کاهش بیکاری جوانان انجامیده است.

 از چهارراه به کارخانه؛ گذر از بقا به بهره‌وری
در نهایت، مشاغل کاذب بیش از آنکه یک انتخاب باشند، نتیجه‌ای‌اند از ساختارهای معیوب. جوانی مثل علی اگر فقط دو ماه آموزش می‌دید، امروز می‌توانست به‌جای ایستادن در چهارراه، در کارگاهی شاغل باشد و آینده‌اش را بسازد. این نه تنها گره از زندگی او باز می‌کرد، بلکه به بهره‌وری اقتصاد، کاهش آسیب‌های اجتماعی و بهبود نظم شهری نیز کمک می‌کرد.
واقعیت این است که در هر چهارراهی مثل ولی‌عصر، هزاران فرصت بالقوه دفن شده‌اند. باز کردن راه برای این فرصت‌ها، نیازمند یک سیاست اجتماعی مسئولانه است؛ نگاهی که نه با ترحم، بلکه با تدبیر به جوانانی نگاه کند که خواهان تغییرند، اما ابزارش را ندارند.
به‌جای قضاوت یا بی‌تفاوتی نسبت به این چهره‌ها، زمان آن رسیده که بپرسیم: چطور می‌توان این انرژی انسانی را به جریان توسعه تزریق کرد؟ چون هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند با اتلاف سرمایه انسانی‌اش، مسیر پیشرفت را طی کند.
ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه