
بروز هیجانات را از کودک سلب نکنیم
مهدی لشگری(متخصص روانشناسی و عضو هیأت علمی دانشگاه)
واقعیت این است که فرزند انسان از زمان تولد بهشدت به خاطر موجودیت و بقای خود وابسته به نگهداری والدین بخصوص مادر است.
این بخش غریزی وجود انسان در قالب گریه و طلبکردن مادر و پدر نمود پیدا میکند و همین مسئله زمینه شکلگیری حس دلبستگی و احساس ایمن شده را در کودک ایجاد میکند. برای ایجاد دلبستگی سه شرط در دسترسبودن، پاسخگو بودن و امنیت ادارک شده نیاز است. اگر این اتفاق به خوبی پیش برود کودک میتواند بسته به شرایط رشدی به آرامی احساس امنیت را درونی کرده و از آن در راستای پیشبرد اهداف رشدی خود بهرهمند شود.
اصولاً ما در دنیایی زندگی میکنیم که دلبستگیها و همه انواع دیگر اتفاقات نسبی است و هیچوقت این اتفاق نمیتواند بدون نقص پیش برود. زمانی که رابطه دلبستگی کودک با والدین به شکل ایمن شکل نمیگیرد، امکان بروز سه نوع دلبستگی اجتنابی، اضطرابی و دو سوگرا در فرد بالا میرود. در این نوع از دلبستگیها به قدری فشار ناشی از ناامنی در درون کودک بالا میرود که به لحاظ روانی نمیتواند اضطراب را تحمل کند و به شکل نمودهای بدنی از جمله گریه، بدحالی، تمارض، کنارهجویی و حتی بعضاً دل درد، استفراغ، تهوع و گاه تب برونافکنی میکند.
از طرفی، ویژگی کودکان با دلبستگی ایمن این است که اگر هم گاهی از منبع ایمنی دور شوند میدانند آن منبع وجود دارد و هر زمان که بخواهند میتوانند به آن دسترسی داشته باشند. هر اندازه کودک بزرگتر میشود خودش را بیشتر به عنوان منبع ایمنی شناسایی میکند. اصولاً مدل دلبستگی که در کودکی شکل میگیرد همبستگی بسیار بالایی با اختلالات خلقی و روانی در بزرگسالی دارد. اگرچه باید متوجه باشیم که کودک با دلبستگی ایمن میتواند گاهی همچنان اضطراب را تجربه کند.
یک فرد سالم به لحاظ روانشناسی کسی است که بتواند از نظر روانی طیفهای مختلفی از هیجانات را در خود تجربه کند و انسان سالم کسی است که بتواند آنها را به اندازه لازم بروز دهد. بنابراین باید هیجانات کودک را به رسمیت بشناسیم و بروزهای هیجانیاش را مورد تأیید قرار دهیم. مثلاً وقتی به کودک مضطرب میگوییم «اگر گریه کنی من هم ناراحت میشوم، تو اگر بترسی من هم میترسم»، با گفتن این جملات به او دو پیام را منتقل میکنیم؛ اول اینکه تو حق نداری هیجان داشته باشی در حالی که او طبیعتاً حق دارد که در طول عمرش تمام هیجانات را داشته باشد. دوم به او احساس گناه منتقل میکنیم. بنابراین کودک در چنین شرایطی مجبور است با فشار بیشتری دو هیجان سنگین مختلف را تحمل کند.» در حالی که والدین بالغ به لحاظ هیجانی میدانند که فرزندان آنها در موقعیتهایی ممکن است حال خوب را تجربه نکنند و به این بخش از مسیر رشد آنها احترام میگذارند. به آهستگی در صورت تأیید و اعتماد، کودک میآموزد که حق دارد گاهی بترسد، مضطرب، عصبانی یا ناراحت شود و یاد میگیرد که به موازی تجربه این هیجانات، باید وظایفش را نیز انجام دهد. یعنی اینطور نباشد که هر زمان من از چیزی ترسیدم اجتناب کنم و سراغ آن نروم. ما در رواندرمانی معتقد هستیم که اجتناب بزرگترین مانع هرگونه شفا گرفتن است. چه بسا اضطراب از همان کودکی این فرصت را برای ما فراهم میکند که بفهمیم کجاهای زندگی آسیبپذیر هستیم و یاد میگیریم که در همان نقطه خود را تقویتکنیم. تأکید کنم که کودکان ممکن است به دلیل نوع دلبستگیشان اضطراب را تجربه کنند و یا بعدها به واسطه مدرسه رفتن و یا شغل پدر و مادر اضطراب جدایی در آنها بروز پیدا کند. راهکار این است که به کودکان بفهمانیم باید متوجه هیجانات خود باشند و بدانند حق آنهاست که هیجانات خود را بروز دهند. همچنین کمک کنیم که با وجود هرگونه بروز هیجانی، در راستای انجام وظایف اصلیشان حرکت کنند. در این صورت آنها خواهند آموخت که زندگی مسیر پرپیچوخمی است که افراد ناگزیرند از دل هیجانات مختلف به تحقق اهدافشان
نائل شوند.
این بخش غریزی وجود انسان در قالب گریه و طلبکردن مادر و پدر نمود پیدا میکند و همین مسئله زمینه شکلگیری حس دلبستگی و احساس ایمن شده را در کودک ایجاد میکند. برای ایجاد دلبستگی سه شرط در دسترسبودن، پاسخگو بودن و امنیت ادارک شده نیاز است. اگر این اتفاق به خوبی پیش برود کودک میتواند بسته به شرایط رشدی به آرامی احساس امنیت را درونی کرده و از آن در راستای پیشبرد اهداف رشدی خود بهرهمند شود.
اصولاً ما در دنیایی زندگی میکنیم که دلبستگیها و همه انواع دیگر اتفاقات نسبی است و هیچوقت این اتفاق نمیتواند بدون نقص پیش برود. زمانی که رابطه دلبستگی کودک با والدین به شکل ایمن شکل نمیگیرد، امکان بروز سه نوع دلبستگی اجتنابی، اضطرابی و دو سوگرا در فرد بالا میرود. در این نوع از دلبستگیها به قدری فشار ناشی از ناامنی در درون کودک بالا میرود که به لحاظ روانی نمیتواند اضطراب را تحمل کند و به شکل نمودهای بدنی از جمله گریه، بدحالی، تمارض، کنارهجویی و حتی بعضاً دل درد، استفراغ، تهوع و گاه تب برونافکنی میکند.
از طرفی، ویژگی کودکان با دلبستگی ایمن این است که اگر هم گاهی از منبع ایمنی دور شوند میدانند آن منبع وجود دارد و هر زمان که بخواهند میتوانند به آن دسترسی داشته باشند. هر اندازه کودک بزرگتر میشود خودش را بیشتر به عنوان منبع ایمنی شناسایی میکند. اصولاً مدل دلبستگی که در کودکی شکل میگیرد همبستگی بسیار بالایی با اختلالات خلقی و روانی در بزرگسالی دارد. اگرچه باید متوجه باشیم که کودک با دلبستگی ایمن میتواند گاهی همچنان اضطراب را تجربه کند.
یک فرد سالم به لحاظ روانشناسی کسی است که بتواند از نظر روانی طیفهای مختلفی از هیجانات را در خود تجربه کند و انسان سالم کسی است که بتواند آنها را به اندازه لازم بروز دهد. بنابراین باید هیجانات کودک را به رسمیت بشناسیم و بروزهای هیجانیاش را مورد تأیید قرار دهیم. مثلاً وقتی به کودک مضطرب میگوییم «اگر گریه کنی من هم ناراحت میشوم، تو اگر بترسی من هم میترسم»، با گفتن این جملات به او دو پیام را منتقل میکنیم؛ اول اینکه تو حق نداری هیجان داشته باشی در حالی که او طبیعتاً حق دارد که در طول عمرش تمام هیجانات را داشته باشد. دوم به او احساس گناه منتقل میکنیم. بنابراین کودک در چنین شرایطی مجبور است با فشار بیشتری دو هیجان سنگین مختلف را تحمل کند.» در حالی که والدین بالغ به لحاظ هیجانی میدانند که فرزندان آنها در موقعیتهایی ممکن است حال خوب را تجربه نکنند و به این بخش از مسیر رشد آنها احترام میگذارند. به آهستگی در صورت تأیید و اعتماد، کودک میآموزد که حق دارد گاهی بترسد، مضطرب، عصبانی یا ناراحت شود و یاد میگیرد که به موازی تجربه این هیجانات، باید وظایفش را نیز انجام دهد. یعنی اینطور نباشد که هر زمان من از چیزی ترسیدم اجتناب کنم و سراغ آن نروم. ما در رواندرمانی معتقد هستیم که اجتناب بزرگترین مانع هرگونه شفا گرفتن است. چه بسا اضطراب از همان کودکی این فرصت را برای ما فراهم میکند که بفهمیم کجاهای زندگی آسیبپذیر هستیم و یاد میگیریم که در همان نقطه خود را تقویتکنیم. تأکید کنم که کودکان ممکن است به دلیل نوع دلبستگیشان اضطراب را تجربه کنند و یا بعدها به واسطه مدرسه رفتن و یا شغل پدر و مادر اضطراب جدایی در آنها بروز پیدا کند. راهکار این است که به کودکان بفهمانیم باید متوجه هیجانات خود باشند و بدانند حق آنهاست که هیجانات خود را بروز دهند. همچنین کمک کنیم که با وجود هرگونه بروز هیجانی، در راستای انجام وظایف اصلیشان حرکت کنند. در این صورت آنها خواهند آموخت که زندگی مسیر پرپیچوخمی است که افراد ناگزیرند از دل هیجانات مختلف به تحقق اهدافشان
نائل شوند.
ارسال دیدگاه