
وفات در گمنامی
مولا علی(ع) خسته و خاکآلود سطل پر از خاک را از چاه بیرون آورد. عباس که تازه 10ساله شده بود، سطل سنگین خاک را گرفت و به دورتر برد. مالک اشتر به عمار یاسر اشاره کرد سکوت کند تا کار حضرت پایان پذیرد. مولا علی(ع) طناب را گرفت و پایین رفت. انتهای چاه گرفته و گرمایش خفهکننده بود. مولا علی(ع) کلنگ میزد تا به آب برسد. عمار یاسر سرش را به دهانه چاه نزدیک کرد تا حضرت حرفهایش را بشنود.
یا ابوتراب، نه من و نه صحابهای دیگر دوست نداریم کار به جنگ و خشونت کشیده شود. بارها به خلیفه اعتراض کردیم، دوستانه و برادرانه پند و اندرزش دادیم، آیا فایدهای داشت؟ ابوذر غفاری، صحابی گرانقدر رسولالله فقط بهخاطر اعتراضش به ظلم و ستمی که بر مردم میرفت، به دستور خلیفه به ربذه تبعید شد و در همانجا در گمنامی وفات کرد. خدا به مالک اشتر و عبداللهبنمسعود خیر دهد که اتفاقی راهشان به آنجا افتاد و بر پیکر آن دوست وفادار نماز خواندند. عبداللهبنمسعود قاری و حافظ بینظیر قرآن کریم زیر ضربات چماق و لگد محافظان خلیفه دندههایش شکسته و خانهنشین شد. بارها خود من به دستور مستقیم خلیفه کتک خورده و مجروح شدم، چرا؟ بهخاطر گفتن حقایق و اعتراض به بریز و بپاشهایی که میشد و میشود. صحابه بزرگوار پیامبر(ص) و یاران وفادارش تبعید و خانهنشین شدهاند. در حالی که خاندان ابوسفیان و معاویه حکومت میکنند و به کسی جوابگو نیستند. مروان حکم، شده وزیر و مشاور امین خلیفه و اسبش را هر طور دوست دارد، میراند. مروان است که بر آتش فتنه میدمد و اینک مردم خسته و عاصی شده و سرازیر مدینه شدهاند. گروههایی از سربازان و ارتش اسلام که وظیفهشان حفظ مرزهای عراق و مصر بوده، به مدینه آمدهاند تا تکلیفشان را با خلیفه مشخص کنند. شما بگویید ما چکار کنیم؟ مولا علی(ع) به خاک خیس ته چاه چنگ زد. لبخند روی لبش نشست و با قدرت به کلنگزدن ادامه داد. با چند ضربه دیگر جوشش آب شدت گرفت. آب تا زانوان ایشان رسید. حضرت سطل را پر از آب کرد. طناب را گرفت و خودش را بالا کشید. خسته و عرق کرده اما راضی از چاه بیرون آمد.
از کتاب «برادر من تویی» نوشته داوود امیریان
یا ابوتراب، نه من و نه صحابهای دیگر دوست نداریم کار به جنگ و خشونت کشیده شود. بارها به خلیفه اعتراض کردیم، دوستانه و برادرانه پند و اندرزش دادیم، آیا فایدهای داشت؟ ابوذر غفاری، صحابی گرانقدر رسولالله فقط بهخاطر اعتراضش به ظلم و ستمی که بر مردم میرفت، به دستور خلیفه به ربذه تبعید شد و در همانجا در گمنامی وفات کرد. خدا به مالک اشتر و عبداللهبنمسعود خیر دهد که اتفاقی راهشان به آنجا افتاد و بر پیکر آن دوست وفادار نماز خواندند. عبداللهبنمسعود قاری و حافظ بینظیر قرآن کریم زیر ضربات چماق و لگد محافظان خلیفه دندههایش شکسته و خانهنشین شد. بارها خود من به دستور مستقیم خلیفه کتک خورده و مجروح شدم، چرا؟ بهخاطر گفتن حقایق و اعتراض به بریز و بپاشهایی که میشد و میشود. صحابه بزرگوار پیامبر(ص) و یاران وفادارش تبعید و خانهنشین شدهاند. در حالی که خاندان ابوسفیان و معاویه حکومت میکنند و به کسی جوابگو نیستند. مروان حکم، شده وزیر و مشاور امین خلیفه و اسبش را هر طور دوست دارد، میراند. مروان است که بر آتش فتنه میدمد و اینک مردم خسته و عاصی شده و سرازیر مدینه شدهاند. گروههایی از سربازان و ارتش اسلام که وظیفهشان حفظ مرزهای عراق و مصر بوده، به مدینه آمدهاند تا تکلیفشان را با خلیفه مشخص کنند. شما بگویید ما چکار کنیم؟ مولا علی(ع) به خاک خیس ته چاه چنگ زد. لبخند روی لبش نشست و با قدرت به کلنگزدن ادامه داد. با چند ضربه دیگر جوشش آب شدت گرفت. آب تا زانوان ایشان رسید. حضرت سطل را پر از آب کرد. طناب را گرفت و خودش را بالا کشید. خسته و عرق کرده اما راضی از چاه بیرون آمد.
از کتاب «برادر من تویی» نوشته داوود امیریان
ارسال دیدگاه