شهری بی‌هیجان

شهری بی‌هیجان

همه‌ آدم‌های بخش شیمی‌درمانی به بخش مجاور رفته‌اند و تو امروز تنها بیمار بخشی. یکه و تنها در سکوتی که شکسته نمی‌شود. همه رفته‌اند و یک پرستار مانده تا کارهایت را انجام دهد؛ کریستینا، یکی دیگر از پرستاران پرشوری که پنج شیش ساعتت را با او سپری خواهی کرد. کریستینا برایت جایی روبه پنجره برگزیده، بهترین جای آن سالن را. رو به درختانی که باد پاییزی دیوانه‌وار درون برگ‌های‌شان می‌پیچد. رو به زندگی آن ‌سوی دیوارها. در آن خلوت محنت‌زا، با آن دل گرفته و حال خراب و بارانی از سؤال بی‌جواب، چاره‌ای جز هم‌صحبتی با کریستینا نداری. چیزی کمی بیشتر از وقت‌گذرانی، ورای فضولی‌های متداول. نوعی همراهی و بده‌بستان دلی با کسی که باید حرف‌هایش را بشنوی و با او راه بیایی. تو سؤال می‌کنی و او سخاوتمندانه پاسخ می‌دهد. درد‌دل می‌کند. به حال و روزی افتاده‌ای که همه آسوده خیال برایت درددل می‌کنند و این‌بار کریستینا، یکی از آن مکزیکی‌تبارهای آمریکایی با لحن مسحور‌کننده به‌سان بازیگران تئاتر حرف می‌زند و تو به‌سان تماشاگری با حوصله گوش می‌دهی. گفت‌وگویی سبزرنگ و از یاد نرفتنی. در کمال تعجب می‌گوید دو کتاب نوشته که در نیویورک در آستانه‌ چاپ‌اند. فیلسوفانه حرف می‌زند و جملاتی می‌گوید که احتمالاً خطاب به صدها بیمار به زبان آورده: «... وقتی داری درمان می‌شی، گاهی می‌بری و گاهی می‌بازی. اما وقتی داری آدمی رو درمان می‌کنی، آخرش مهم نیست، حتماً برنده‌ای.» زندگی کریستینا یادآور ملودرام‌های تلویزیونی است. به‌رغم جوانی ظاهری و موی با دقت از پشت بسته‌شده که یادآور دختر دبیرستانی‌هاست، 42 سال دارد. مادر پنج بچه از دو ازدواج است. در 16سالگی ازدواج کرده و سه پسر از همسر اولش دارد که خودکشی کرد و دو دختر از شوهر دومش. فرزندانی 11 تا 26ساله. شوهر دوم بیکار شده و او بار زندگی را یکه و تنها بر دوش می‌کشد. قصه‌ زندگی‌اش را با عزت‌نفس و غرور تعریف می‌کند. بدون سعی برای ایجاد حس ترحم. با لبخندی که نشان از مبارزه با کوهی از دشواری‌ها را دارد. عکس پسران و دخترانش را نشانت می‌دهد و تو تصویری از دخترت را نشان می‌دهی که احتمالاً این آخرین مرحله‌ صمیمیت بیمار و پرستار است. پرستارها در آمریکا درآمد خوبی دارند و بازار کارشان معمولاً پررونق است. با این وصف کریستینا از نگاه غیرآمریکایی‌ها به جنبه‌ای دیگر از زندگی آمریکایی چنگ زده. زندگی در مرسد. در شهری کوچک. شهری بی‌زرق‌و‌برق. شهری بی‌هیجان. شهری بدون زندگی شبانه. شهری عاری از رنگ و آب شهر‌های بزرگ. شهری برای کار کردن.                   
ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه