
آینده از آن انسانهای مسلط به هوش مصنوعی
کریم لاکانی استاد دانشکده بازرگانی هاروارد، متخصص حوزه فناوری محل کار و بهویژه هوش مصنوعی است. او معتقد است همانطور که اینترنت هزینه انتقال اطلاعات را بهشدت کاهش داده، هوش مصنوعی نیز هزینه شناخت را کاهش میدهد و رهبران باید از این فناوری استقبال و از پتانسیلهای آن استفاده کنند. لاکانی اخیراً مصاحبه تصویری با سردبیر (HBR) درباره رقابت در عصر هوش مصنوعی داشته که گزیدهای از نظرات او در این حوزه را در زیر میخوانید.
ماهیت شرکتهای مدرنی که در دهههای ۱۹۲۰ و 1930 تأسیس شدند و به عنوان نمونه اولیه شرکتهای بینالمللی مدرن شناخته میشوند، اکنون به دلیل فناوریهایی مانند هوش مصنوعی، اساساً در حال تغییر است. در این پروسه چند دهساله، کل معماری کسبوکار در بسیاری از اولین شرکتهای هوش مصنوعی که از یادگیری ماشینی در تجارت خود استفاده میکردند تغییر کرده است. در آن زمان و بعد از حضور ماشین در شرکتها، از نظر مدل کسبوکار، نحوه ایجاد، جذب و ارائه ارزش، تعداد مشتریانی که به آنها خدمت میشد و حتی تعداد محصولات، تغییرات اساسی در معماری کسبوکارها رخ داد. برای مثال، اگر کمی به تجربه خود در استفاده از (Google) فکر کنید، اکنون بسیاری از تجربههای شما در این پلتفرم کاملاً خودکار است؛ از تبلیغاتی که میبینید تا جستوجویی که انجام میدهید. این افراد نیستند که آن فعالیتها را انجام میدهند، الگوریتمها این کار را میکنند. در سایر پلتفرمهای بزرگ تجارت الکترونیک مانند آمازون، علی بابا یا نتفلیکس نیز همین اتفاق رخ میدهد. این شرکتها به شیوهای اساساً متفاوت از شرکتی مانند جنرال الکتریک کار میکنند. در این شرکتها، ماشینآلات و الگوریتمها در مرکز قرار دارند. کار بهصورت خودکار انجام میشود. انسانها در واقع الگوریتمها را طراحی، آزمایش و بررسی میکنند تا مطمئن میشوند که به درستی کار میکنند، اما معاملات و فعالیتهای واقعی از طریق ماشینها انجام میشود.
اکثر شرکتها انتخابی جز پذیرش هوش مصنوعی و استفاده از فرایند دیجیتال در کارکردهای اصلی ندارند. از بسیاری جهات، زندگی شخصی ما از طریق انجام تراکنشها، استفاده از تلفنهای هوشمند، دستگاهها و نحوه تعامل با محصولات فناوری معنا پیدا میکند. همه اینها به معنای این است که همین الان در عصر هوش مصنوعی زندگی میکنیم. بهطور مثال با تجربه استفاده از پلتفرمی مانند اوبر، از دیر رسیدن سه دقیقهای تاکسیهای اینترنتی عصبانی میشویم، اما وقتی من این تجربه را با اولین ورودم در سال ۱۹۹۷ به بوستون مقایسه میکنم که برای رزرو یک تاکسی باید از یک هفته قبل اقدام میکردم، متوجه این حضور معنادار فناوری و هوش مصنوعی در زندگی میشوم. این مسئله برای تمامی شرکتها اجتنابناپذیر است.
در حال حاضر برای اکثر مدیران دو الزام وجود دارد؛ یکی از این ضروریات یادگیری مستمر است. ایده این نیست که مدیران را به مهندس هوش مصنوعی یا دانشمند تبدیل کنیم اما به عنوان مدیران اجرایی، اکنون این یادگیری جزء ضروریات به حساب میآید. مدیران باید هوش مصنوعی را بدانند، نه به این دلیل که قرار است یک مهندس هوش مصنوعی یا یک دانشمند هوش مصنوعی شوند، بلکه به این دلیل که این یادگیری به آنها کمک میکند بفهمند تجارت در عصر هوش مصنوعی چگونه کار میکند. حتی شرکتها باید روی یادگیری کارمندان خود نیز سرمایهگذاری کنند.
ضرورت دوم برای مدیران تغییر و مدیریت تغییر است. این تغییر باید در مدیران به یک مهارت تبدیل شود. اینکه چگونه بهطور مداوم تغییر کنند. بسیاری از مدیران نسبت به تغییر مقاومت نشان میدهند. بهترین شرکتها آنهایی خواهند بود که میتوانند بفهمند تغییر چگونه به یک مهارت تبدیل میشود. این دو عنصر یادگیری و تغییر، عناصر کلیدی هستند که رهبران باید با آن سازگار شوند.
ماهیت شرکتهای مدرنی که در دهههای ۱۹۲۰ و 1930 تأسیس شدند و به عنوان نمونه اولیه شرکتهای بینالمللی مدرن شناخته میشوند، اکنون به دلیل فناوریهایی مانند هوش مصنوعی، اساساً در حال تغییر است. در این پروسه چند دهساله، کل معماری کسبوکار در بسیاری از اولین شرکتهای هوش مصنوعی که از یادگیری ماشینی در تجارت خود استفاده میکردند تغییر کرده است. در آن زمان و بعد از حضور ماشین در شرکتها، از نظر مدل کسبوکار، نحوه ایجاد، جذب و ارائه ارزش، تعداد مشتریانی که به آنها خدمت میشد و حتی تعداد محصولات، تغییرات اساسی در معماری کسبوکارها رخ داد. برای مثال، اگر کمی به تجربه خود در استفاده از (Google) فکر کنید، اکنون بسیاری از تجربههای شما در این پلتفرم کاملاً خودکار است؛ از تبلیغاتی که میبینید تا جستوجویی که انجام میدهید. این افراد نیستند که آن فعالیتها را انجام میدهند، الگوریتمها این کار را میکنند. در سایر پلتفرمهای بزرگ تجارت الکترونیک مانند آمازون، علی بابا یا نتفلیکس نیز همین اتفاق رخ میدهد. این شرکتها به شیوهای اساساً متفاوت از شرکتی مانند جنرال الکتریک کار میکنند. در این شرکتها، ماشینآلات و الگوریتمها در مرکز قرار دارند. کار بهصورت خودکار انجام میشود. انسانها در واقع الگوریتمها را طراحی، آزمایش و بررسی میکنند تا مطمئن میشوند که به درستی کار میکنند، اما معاملات و فعالیتهای واقعی از طریق ماشینها انجام میشود.
اکثر شرکتها انتخابی جز پذیرش هوش مصنوعی و استفاده از فرایند دیجیتال در کارکردهای اصلی ندارند. از بسیاری جهات، زندگی شخصی ما از طریق انجام تراکنشها، استفاده از تلفنهای هوشمند، دستگاهها و نحوه تعامل با محصولات فناوری معنا پیدا میکند. همه اینها به معنای این است که همین الان در عصر هوش مصنوعی زندگی میکنیم. بهطور مثال با تجربه استفاده از پلتفرمی مانند اوبر، از دیر رسیدن سه دقیقهای تاکسیهای اینترنتی عصبانی میشویم، اما وقتی من این تجربه را با اولین ورودم در سال ۱۹۹۷ به بوستون مقایسه میکنم که برای رزرو یک تاکسی باید از یک هفته قبل اقدام میکردم، متوجه این حضور معنادار فناوری و هوش مصنوعی در زندگی میشوم. این مسئله برای تمامی شرکتها اجتنابناپذیر است.
در حال حاضر برای اکثر مدیران دو الزام وجود دارد؛ یکی از این ضروریات یادگیری مستمر است. ایده این نیست که مدیران را به مهندس هوش مصنوعی یا دانشمند تبدیل کنیم اما به عنوان مدیران اجرایی، اکنون این یادگیری جزء ضروریات به حساب میآید. مدیران باید هوش مصنوعی را بدانند، نه به این دلیل که قرار است یک مهندس هوش مصنوعی یا یک دانشمند هوش مصنوعی شوند، بلکه به این دلیل که این یادگیری به آنها کمک میکند بفهمند تجارت در عصر هوش مصنوعی چگونه کار میکند. حتی شرکتها باید روی یادگیری کارمندان خود نیز سرمایهگذاری کنند.
ضرورت دوم برای مدیران تغییر و مدیریت تغییر است. این تغییر باید در مدیران به یک مهارت تبدیل شود. اینکه چگونه بهطور مداوم تغییر کنند. بسیاری از مدیران نسبت به تغییر مقاومت نشان میدهند. بهترین شرکتها آنهایی خواهند بود که میتوانند بفهمند تغییر چگونه به یک مهارت تبدیل میشود. این دو عنصر یادگیری و تغییر، عناصر کلیدی هستند که رهبران باید با آن سازگار شوند.
ارسال دیدگاه