روزه اولی‌ها

روزه اولی‌ها


وقتی بچه بودم، گاهی نیمه‌شب با صدای نمازخواندن پدر و آوای دلنشین رادیو از خواب بیدار می‌شدم. دیدن ظرف‌های غذا و مادرم که در حال جمع‌کردن سفره بود، من را به فکر فرو می‌برد که چرا آن‌ها بدون من دوباره غذا خورده‌اند؟! من مفهوم سحری را درک نمی‌کردم. فقط نق می‌زدم که: «پس چرا منو بیدار نکردید؟»...
بعدها، وقتی برای اولین‌بار مادرم با صدای آرام مرا بیدار کرد، مفهوم روزه اول را با تمام وجود حس کردم: «دختر گلم... پاشو! می‌خوایم سحری بخوریم...» روزه اول، گام اول من به‌سوی بزرگ‌شدن بود؛ گام اول به‌سوی بیشتر خدایی شدن..
ارسال دیدگاه