گفتوگو با محمدعلی گودینی، کارگری که نویسنده شد
کارگر زیاده خواه نیست
در روزهایی به سر میبریم که کرونا باعث تعطیلی بسیاری از کارگاهها و کارخانههای کوچک شده، ساختمانسازی و جادهسازی و... حال و روز خوبی ندارد و روز به روز به تعداد کارگران بیکار افزوده میشود. قشری که از جسم خود مایه میگذارند و سختی کار را تاب میآورند تا شرافتمندانه زندگی کنند و به اصطلاح لقمه حلال سرسفره خانواده خود ببرند. در چنین اوضاعی با محمدعلی گودینی، کارگری که نویسنده شد و در رمانهایش به زندگی کارگری پرداخت همصحبت شدیم تا از تجربیاتش برایمان بگوید. نکته مهم آنکه رمان تالار پذیرایی او برنده جایزه جلال شده است.
تفاوت کودکی که کار میکند با کودک کار
گودینی درباره خودش میگوید: «بچه بودم که از شهرستان کنگاور همراه خانوادهام به تهران آمدیم. من مجبور بودم برای کمک به پدرم و معیشت خانواده روزها کار کنم و شبها درس بخوانم. همه کاری کردهام، از دستفروشی بگیر تا شاگردی در مغازهها و کارگاهها. برخی از سرکارگرها یا صاحبان مغازهها مثلا مکانیکی، آدمهای خوبی بودند و کار یادم میدادند و برخی هم یاد نمیدادند و فقط کارهای جزء را به من میسپردند. اما مهم این بود پولی دربیاورم و بتوانم به پدرم در تامین مخارج زندگی کمک کنم. بزرگتر که شدم به کارخانه باتریسازی رفتم و سالها آنجا کار کردم. این که الان سرفه میکنم، کرونا نگرفتهام. آسم دارم. این بیماری، یادگار کار کردن در همان کارخانه است. بیماریام که شدت یافت بازنشسته ( از کار افتاده) شدم. برای همین حقوق چندانی نمیگیرم.»
نویسنده کتاب زنی با کفشهای مردانه ادامه داد: «من از بچگی کار کردم و مثل من زیاد بوده و هستند. تفاوت ما با کودکانی که امروزه به نام کودک کار معروف شدهاند این بود و هست که ما در محله خودمان و نزد دوست و آشنا و فامیل کار میکردیم و کار یاد میگرفتیم و کارمان آبرومندانه بود. اما کودکان کاری که سرچهارراهها و در کوچه و خیابانها مشغول فالفروشی و گلفروشی و بقیه کارها هستند، بیشترشان ایرانی نیستند و سازمانیافته به این کارها مشغولند.گروههایی هستند که از این بچهها سوءاستفاده میکنند و آنها را به کار وادار میکنند. این بچهها را نباید با گروهی از بچههایی که برای کمک به والدینشان کار میکنند، قاطی کرد.»
خصوصی سازی، بلای جان کارگران
گودینی بر این باور است که خصوصیسازی بهجای این که شرایط کارگران را بهتر کند، بدتر کرده است. نویسنده کتاب «آتش سرد» میگوید: «حقوق کارگران را نادیده میگیرند برای این که بیشترین سود را به جیب بزنند. میدانم که قرارداد کارگران را سفید امضا از آنها میگیرند. همه شروط را خودشان مینویسند تا هر زمان که دلشان خواست عذر کارگر را بخواهند.کارگران هم این قراردادها را امضا میکنند چون مجبورند. برخی مدیران سوءاستفادهچی برای ریاست کارخانهها انتخاب میشوند و بعد آنقدر کاهلی میکنند که کارخانه به فلاکت میافتد و سپس پیشنهاد میدهند کارخانه به بخش خصوصی واگذار شود. این روند طی میشود، کارخانه نجات پیدا نمیکند اما جیب آنها پر از پول میشود و سود مستقیم به جیبشان سرازیر میشود. کارگر آنقدر دستمزد نمیگیرد که امورات زندگیاش بچرخد، اما فرزند مدیران همه در خارج از کشور زندگی میکنند. اگر کارخانه سود ندارد پس چطور شما اینهمه ثروتمند هستید؟ مدیر کارخانههای جنوب کشور که شرایط آب و هوایی سختی دارند، خانواده خود را در این مناطق اسکان نمیدهند. آنها مدیر پروازی هستند. خانوادههایشان در بهترین مناطق تهران زندگی میکنند و خودشان هفتهای یکی دو روز به کارخانه سر میزنند. این چه مدیریتی است؟ مدیر و خانواده او باید در کنار محل جغرافیایی کارخانه زندگی کنند تا شرایط کارگران را درک کنند. همه اینها باعث شده که شرایط کارگران روز به روز بدتر شود و حرفشان هم به هیچ جا نمیرسد.»
کارگر مظلوم است
نویسنده کتاب کوچه های خلیج فارس ادامه داد: «کشور ما تحصیلکرده جوان کم ندارد؛ جوانانی که به باندهای قدرت و ثروت وصل نیستند و میتوانند مدیران خوبی برای کارخانهها و کارگاههای تولیدی باشند اما قدرتمندان اجازه نمیدهند این جوانان مدیریت را بهعهده بگیرند. هیچکس جای خودش نیست. از زمانی که یادم میآید، میگویند کارگر مظلوم است و شریف و باید حقش داده شود اما فقط در حد حرف است.کارگران زیادهخواه نیستند و اتفاقا حق و حقوق و مرز خود را میدانند. آنها همه قوه جسمانی و جوانی خود را بهکار میگیرند، به تمام معنا کار میکنند و در برابرش حقوق کافی و مزایایی که حقشان است را میخواهند اما همان را هم نمیدهند. این همه در دین اسلام به کارگر اهمیت داده شده، تاکید شده حقوقش بهموقع داده شود اما به نظر میرسد صاحبان قدرت و مدیران فاسد اجازه چنین کاری را نمیدهند.»
حال کارگران خوب نیست
«در جوانی کتاب زیاد میخواندم؛ کتابهایی که زندگی کارگری را روایت میکردند مثل رمان مادر ماکسیم گورکی اما متوجه میشدم که دنیای آنها با دنیای کارگری ایران کاملا متفاوت است. از همان زمان تصمیم گرفتم خودم دست به قلم شوم و بنویسم. بعد از پیروزی انقلاب که حوزه هنری راهاندازی شد به حوزه رفتم و نوشتن را از همان زمان شروع کردم. تا الان بیشتر از ۳۰ جلد کتاب نوشتهام. کتابهای جمالزاده، جلال آلاحمد، احمد محمود و علیاشرف درویشیان را خواندهام؛ همهشان را. عاشق ادبیات جلال هستم با آن قلم زیبا و تاثیرگذارش. احمد محمود را هم بسیار دوست دارم چون در رمانهایش تا حدودی فضای کارگری را روایت میکند. تالار پذیرایی پایتخت که داستان کارگری دارد به چاپ پنجم رسید چون فضایش برای مردم ایران قابل درک است. کتاب زنی با کفشهای مردانه هم همینطور. در داستانهایم زندگی جوانانی را بازگو میکنم که بنا به شرایط بد روستاها، کشاورزی را رها کرده و برای کار به شهرها میروند اما در شهر هم با مصائب زیادی دست به گریبان میشوند. آنها باید کارگری کنند و حال کارگران اصلا خوب نیست. اینها را من بهخوبی درک میکنم چون خودم این شرایط را تجربه کردهام. چند کتاب آماده چاپ دارم و در دست نوشتن اما با این شرایط کرونا چاپ کتاب هم با مشکل روبهرو شده. نمایشگاه کتاب برگزار نمیشود و ناشران را سخت میشود پیدا کرد. کرونا آمده هم شرایط کارگران را سختتر کرده و هم ادبیات کارگری را که سعی دارد زبان آنها باشد و دردشان را بازگو کند.»
گودینی درباره خودش میگوید: «بچه بودم که از شهرستان کنگاور همراه خانوادهام به تهران آمدیم. من مجبور بودم برای کمک به پدرم و معیشت خانواده روزها کار کنم و شبها درس بخوانم. همه کاری کردهام، از دستفروشی بگیر تا شاگردی در مغازهها و کارگاهها. برخی از سرکارگرها یا صاحبان مغازهها مثلا مکانیکی، آدمهای خوبی بودند و کار یادم میدادند و برخی هم یاد نمیدادند و فقط کارهای جزء را به من میسپردند. اما مهم این بود پولی دربیاورم و بتوانم به پدرم در تامین مخارج زندگی کمک کنم. بزرگتر که شدم به کارخانه باتریسازی رفتم و سالها آنجا کار کردم. این که الان سرفه میکنم، کرونا نگرفتهام. آسم دارم. این بیماری، یادگار کار کردن در همان کارخانه است. بیماریام که شدت یافت بازنشسته ( از کار افتاده) شدم. برای همین حقوق چندانی نمیگیرم.»
نویسنده کتاب زنی با کفشهای مردانه ادامه داد: «من از بچگی کار کردم و مثل من زیاد بوده و هستند. تفاوت ما با کودکانی که امروزه به نام کودک کار معروف شدهاند این بود و هست که ما در محله خودمان و نزد دوست و آشنا و فامیل کار میکردیم و کار یاد میگرفتیم و کارمان آبرومندانه بود. اما کودکان کاری که سرچهارراهها و در کوچه و خیابانها مشغول فالفروشی و گلفروشی و بقیه کارها هستند، بیشترشان ایرانی نیستند و سازمانیافته به این کارها مشغولند.گروههایی هستند که از این بچهها سوءاستفاده میکنند و آنها را به کار وادار میکنند. این بچهها را نباید با گروهی از بچههایی که برای کمک به والدینشان کار میکنند، قاطی کرد.»
خصوصی سازی، بلای جان کارگران
گودینی بر این باور است که خصوصیسازی بهجای این که شرایط کارگران را بهتر کند، بدتر کرده است. نویسنده کتاب «آتش سرد» میگوید: «حقوق کارگران را نادیده میگیرند برای این که بیشترین سود را به جیب بزنند. میدانم که قرارداد کارگران را سفید امضا از آنها میگیرند. همه شروط را خودشان مینویسند تا هر زمان که دلشان خواست عذر کارگر را بخواهند.کارگران هم این قراردادها را امضا میکنند چون مجبورند. برخی مدیران سوءاستفادهچی برای ریاست کارخانهها انتخاب میشوند و بعد آنقدر کاهلی میکنند که کارخانه به فلاکت میافتد و سپس پیشنهاد میدهند کارخانه به بخش خصوصی واگذار شود. این روند طی میشود، کارخانه نجات پیدا نمیکند اما جیب آنها پر از پول میشود و سود مستقیم به جیبشان سرازیر میشود. کارگر آنقدر دستمزد نمیگیرد که امورات زندگیاش بچرخد، اما فرزند مدیران همه در خارج از کشور زندگی میکنند. اگر کارخانه سود ندارد پس چطور شما اینهمه ثروتمند هستید؟ مدیر کارخانههای جنوب کشور که شرایط آب و هوایی سختی دارند، خانواده خود را در این مناطق اسکان نمیدهند. آنها مدیر پروازی هستند. خانوادههایشان در بهترین مناطق تهران زندگی میکنند و خودشان هفتهای یکی دو روز به کارخانه سر میزنند. این چه مدیریتی است؟ مدیر و خانواده او باید در کنار محل جغرافیایی کارخانه زندگی کنند تا شرایط کارگران را درک کنند. همه اینها باعث شده که شرایط کارگران روز به روز بدتر شود و حرفشان هم به هیچ جا نمیرسد.»
کارگر مظلوم است
نویسنده کتاب کوچه های خلیج فارس ادامه داد: «کشور ما تحصیلکرده جوان کم ندارد؛ جوانانی که به باندهای قدرت و ثروت وصل نیستند و میتوانند مدیران خوبی برای کارخانهها و کارگاههای تولیدی باشند اما قدرتمندان اجازه نمیدهند این جوانان مدیریت را بهعهده بگیرند. هیچکس جای خودش نیست. از زمانی که یادم میآید، میگویند کارگر مظلوم است و شریف و باید حقش داده شود اما فقط در حد حرف است.کارگران زیادهخواه نیستند و اتفاقا حق و حقوق و مرز خود را میدانند. آنها همه قوه جسمانی و جوانی خود را بهکار میگیرند، به تمام معنا کار میکنند و در برابرش حقوق کافی و مزایایی که حقشان است را میخواهند اما همان را هم نمیدهند. این همه در دین اسلام به کارگر اهمیت داده شده، تاکید شده حقوقش بهموقع داده شود اما به نظر میرسد صاحبان قدرت و مدیران فاسد اجازه چنین کاری را نمیدهند.»
حال کارگران خوب نیست
«در جوانی کتاب زیاد میخواندم؛ کتابهایی که زندگی کارگری را روایت میکردند مثل رمان مادر ماکسیم گورکی اما متوجه میشدم که دنیای آنها با دنیای کارگری ایران کاملا متفاوت است. از همان زمان تصمیم گرفتم خودم دست به قلم شوم و بنویسم. بعد از پیروزی انقلاب که حوزه هنری راهاندازی شد به حوزه رفتم و نوشتن را از همان زمان شروع کردم. تا الان بیشتر از ۳۰ جلد کتاب نوشتهام. کتابهای جمالزاده، جلال آلاحمد، احمد محمود و علیاشرف درویشیان را خواندهام؛ همهشان را. عاشق ادبیات جلال هستم با آن قلم زیبا و تاثیرگذارش. احمد محمود را هم بسیار دوست دارم چون در رمانهایش تا حدودی فضای کارگری را روایت میکند. تالار پذیرایی پایتخت که داستان کارگری دارد به چاپ پنجم رسید چون فضایش برای مردم ایران قابل درک است. کتاب زنی با کفشهای مردانه هم همینطور. در داستانهایم زندگی جوانانی را بازگو میکنم که بنا به شرایط بد روستاها، کشاورزی را رها کرده و برای کار به شهرها میروند اما در شهر هم با مصائب زیادی دست به گریبان میشوند. آنها باید کارگری کنند و حال کارگران اصلا خوب نیست. اینها را من بهخوبی درک میکنم چون خودم این شرایط را تجربه کردهام. چند کتاب آماده چاپ دارم و در دست نوشتن اما با این شرایط کرونا چاپ کتاب هم با مشکل روبهرو شده. نمایشگاه کتاب برگزار نمیشود و ناشران را سخت میشود پیدا کرد. کرونا آمده هم شرایط کارگران را سختتر کرده و هم ادبیات کارگری را که سعی دارد زبان آنها باشد و دردشان را بازگو کند.»
ارسال دیدگاه