
ساختمان نیمهکاره-18
پیمانکاری دشوارتر از روزمزدی
مسعود مشایخی
این روزها سرماخوردگی بدجور شایع شده و یکییکی بچهها را از پا درمیآورد. بعد از مریضی من و محمد، اینبار نوبت الیاس بود که درگیر سرگیجه و سردرد شدید شود. الیاس با اینکه ترس زیادی از آمپول دارد، به خاطر تب و درد شدید مجبور شد به دکتر برود و از شانس بد دو آمپول به قول خودش گردی (پنیسلین) بزند. بنده خدا حسابی از درد آمپولها شاکی بود.
این روزها مشکلات مالی شدیدا عرصه را بر دوستان من تنگ کرده و همگی با خاطری مکدر مشغول به کار میشوند. بنده خدا حاجعلی خودش همه مشکلات بچهها را میداند اما دستش خالی است. دیروز که بچهها از حاجعلی بابت دستمزدهای عقبافتاده و حقوق این ماهشان سوال کردند، حاجعلی گفت که طرف قرارداد به تعهدات خودش عمل نکرده و هنوز پولی به حساب او نریخته. نامهنگاری کرده و تلفن هم به آنها زده، ولی وعده هفته بعد را دادهاند. با این جواب، آب پاکی را روی دست بچهها ریخت و معلوم شد که باید چند روز دیگر هم این اوضاع را تحمل کنند. بیپولی صبحانه ما را هم تحت تاثیر قرار داده بود، امروز را با نان و پنیر خالی گذراندیم. هنگام صبحانه صحبت بچهها حول بیپولی بود. واقعا لفظ پول بیارزش است، دیگر معنایی ندارد. درست است که سلامتی بزرگترین نعمت است و برخی مواقع با هزاران هزار پول نمیتوان آن را بازگرداند، اما الان واقعا نبود پول برای بچهها مشکل روحی و روانی بزرگی به وجود آورده. کیان که از همه بچهها بیشتر ناراحت بود میگفت به اعتبار و حساب حقوق همین کار، شروع به ساختمانسازی کردم و الان به کاشیفروش و سیمانفروش و خیلیهای دیگر بدهکارم و هرروز تلفن میزنند و حسابشان را میخواهند. میگفت با قرض گرفتن از اقوام چند نفر از آنها را رد کردم، ولی هنوز خیلی از آنها ماندهاند. حسن مثل همیشه غصه اجارهخانهاش را داشت و میگفت صاحبخانه اخطار کرده و گفته میخواهد شهریه بچه دانشگاهیاش را بدهد. میگفت با این حساب باید چند روز دیگر غرولندهایش را تحمل کنم. الیاس هم که از شدت سرماخوردگی بیحال بود، میگفت چند روز است که گوسفندهایش در روستای زادگاهش مریض شدهاند و پول ندارد برایشان دارو بگیرد. ترس این را داشت که بمیرند و سرمایهاش از دستش برود. بچهها همه به انواع مختلف درگیر بیپولیاند. خیلی دلم میخواست میتوانستم کمکشان کنم، ولی چند وقتی است که دستوبال خودم هم خالی شده و برای مخارج روزانهام به مشکل خوردهام. چند روز پیش مقداری پول از برادرم قرض گرفتم. از این احوال بچهها خیلی واهمه دارم که خدایناکرده اتفاق ناگواری بیفتد. شاید هیچکدام از بچهها به اندازه من نگران نباشند، چون زیاد اهل اینترنت و روزنامه نیستند. این چند روز خبرهایی دردناک در رسانهها درباره افسردگی خواندهام که نتیجه مشکلات مالی و روحی بوده است. تمرکز نداشتن حین کار و خدایناکرده حوادث مرگبار و دهشتناک را هم به آن اضافه کنیم، علت نگرانی من مشخص میشود. امروز سعی کردم با حرفهای امیدوارکننده دلداریشان بدهم، ولی وقتی حاجعلی آمد و گفت که اگر پول به حسابش نریزند مجبور میشویم کار را تعطیل کنیم، اوضاع بدتر شد. به این ترتیب بیکاری هم به پولی اضافه میشود که تحملش واقعا سخت خواهد بود. کارهای پیمانکاری همیشه برای ما از نظر مالی مشکلساز است و هیچکس سر قول و قرارش نمیایستد. به قول محمد در کار روزمزد شاید چند روز در ماه کار گیرمان نیاید، ولی همان چند روزی که سر کار میرویم پولمان را نقدا میگیریم. عصر امروز حاجعلی مقداری پول بین بچهها تقسیم کرد. با اینکه رقم قابلتوجهی نیست، اما برای بچهها تاحدودی روحیهبخش بود. در آستانه اربعین حسینی مردم اینجا شروع به نذری دادن کردهاند. شام و ناهار میهمان سفره امام حسین (ع) هستیم.
ارسال دیدگاه