
دربارۀ غزه؛ گرسنه ترین نقطه جهان
حمیدرضا محمدی روزنامهنگار
ای شهرِ اندوه
ای اشکِ درشت*
وطنِ من غریبهای خشمگین است
در اضطرابِ قرنها
با ماشهای کشیده بر شقیقهاش
محمود درویش
غزه دارد جان میدهد؛ از بیغذایی، از بیدارویی، از بیپناهی، از بینفسی...
شهری که روزگاری یکی از نگینهای خاورمیانه بود حالا دارد میمیرد و مردم مظلوماش دارند زیر آتش جور شقیترین ابنای بشر، ذرهذره آب میشوند و جان میدهند. حالا از پس ماهها گرسنگی، کارد چنان به استخوان رسیده که اگر در آخرین ضربالاجلِ ۴٨ ساعته، جامعۀ جهانی کاری نکند و اسرائیل را مجاب نکند که پایش را از روی حلقوم این مردم بیکس برندارد، یک فاجعۀ عظیم انسانی رخ میدهد، یک کشتار جمعی، یک قتل سیستماتیک؛ چنانکه تاکنون نیز میتوان گفت چنین شده است.
اما کو جامعۀ جهانی؟ کجایند مدعیان حقوق بشر؟ آنانی که اگر در قلب پاریس، لندن، رم، برلین، مادرید، استکهلم، وین و ژنو خون از دماغ کسی بیاید، فغانشان بلند میشود و شمع روشن میکنند و اشک میریزند و مسلمانان را به تروریسم متهم میکنند، چرا حالا اینچنین در برابر این خشونت سازمانیافتۀ موهن متفقالقول و بهصورت نهادی سکوت کردهاند؟ آنها که از ارسطو تا جان رالز این همه از عدالت سخن گفتهاند و خود را داعیهدار آن میدانند، چرا در برابر خون مردم غزه که در شیشه شده است، فقط تماشاگر هستند؟ چگونه میتوانند نظارهگر کودکانی با استخوانهای بیرونزده، چشمانی بیرمق و بدنهای تحلیلرفته باشند؟ و بر این آثار جسمی، بیفزایید ابعاد روانی ماجرا را؛ دیدگان نگران از رهاشدگی، آوارگی و درماندگی، که تازه اگر از آن بیسلاحان با گلوله پذیرایی نشود، مرگی آرام و تدریجی را تجربه میکنند تا صهیونیستها به مرادشان برسند و رؤیای «نیل تا فرات»شان را تعبیر کنند.
تاریخ اما گواهی گواراست. صادقترین راوی در برابر جنایات یک جانی. غربنشینان و غربطلبان هم اگر هیچ نگویند واقعیت و حقیقت تغییر نمیکند و عوض نمیشود. اینبار دیگر تاریخ را فاتحان نخواهند نوشت. آیندگان خواهند گفت که در قرن بیستویکم، با آن همه ادعای تمدن و پیشرفت و توسعه، ممالک بهاصطلاح راقیه خاموش ماندند تا عریانترین توحش، بیهیچ مزاحمتی با شمشیرهای آخته به پیش برود و قربانی بگیرد و این همه خونِ هدرشده را هم کفایتش نباشد.
*سطری از شعری سرودۀ نزار قبانی
ای اشکِ درشت*
وطنِ من غریبهای خشمگین است
در اضطرابِ قرنها
با ماشهای کشیده بر شقیقهاش
محمود درویش
غزه دارد جان میدهد؛ از بیغذایی، از بیدارویی، از بیپناهی، از بینفسی...
شهری که روزگاری یکی از نگینهای خاورمیانه بود حالا دارد میمیرد و مردم مظلوماش دارند زیر آتش جور شقیترین ابنای بشر، ذرهذره آب میشوند و جان میدهند. حالا از پس ماهها گرسنگی، کارد چنان به استخوان رسیده که اگر در آخرین ضربالاجلِ ۴٨ ساعته، جامعۀ جهانی کاری نکند و اسرائیل را مجاب نکند که پایش را از روی حلقوم این مردم بیکس برندارد، یک فاجعۀ عظیم انسانی رخ میدهد، یک کشتار جمعی، یک قتل سیستماتیک؛ چنانکه تاکنون نیز میتوان گفت چنین شده است.
اما کو جامعۀ جهانی؟ کجایند مدعیان حقوق بشر؟ آنانی که اگر در قلب پاریس، لندن، رم، برلین، مادرید، استکهلم، وین و ژنو خون از دماغ کسی بیاید، فغانشان بلند میشود و شمع روشن میکنند و اشک میریزند و مسلمانان را به تروریسم متهم میکنند، چرا حالا اینچنین در برابر این خشونت سازمانیافتۀ موهن متفقالقول و بهصورت نهادی سکوت کردهاند؟ آنها که از ارسطو تا جان رالز این همه از عدالت سخن گفتهاند و خود را داعیهدار آن میدانند، چرا در برابر خون مردم غزه که در شیشه شده است، فقط تماشاگر هستند؟ چگونه میتوانند نظارهگر کودکانی با استخوانهای بیرونزده، چشمانی بیرمق و بدنهای تحلیلرفته باشند؟ و بر این آثار جسمی، بیفزایید ابعاد روانی ماجرا را؛ دیدگان نگران از رهاشدگی، آوارگی و درماندگی، که تازه اگر از آن بیسلاحان با گلوله پذیرایی نشود، مرگی آرام و تدریجی را تجربه میکنند تا صهیونیستها به مرادشان برسند و رؤیای «نیل تا فرات»شان را تعبیر کنند.
تاریخ اما گواهی گواراست. صادقترین راوی در برابر جنایات یک جانی. غربنشینان و غربطلبان هم اگر هیچ نگویند واقعیت و حقیقت تغییر نمیکند و عوض نمیشود. اینبار دیگر تاریخ را فاتحان نخواهند نوشت. آیندگان خواهند گفت که در قرن بیستویکم، با آن همه ادعای تمدن و پیشرفت و توسعه، ممالک بهاصطلاح راقیه خاموش ماندند تا عریانترین توحش، بیهیچ مزاحمتی با شمشیرهای آخته به پیش برود و قربانی بگیرد و این همه خونِ هدرشده را هم کفایتش نباشد.
*سطری از شعری سرودۀ نزار قبانی
ارسال دیدگاه