
روایتی از پیادهسازی پرهزینه الگوی اقتصادی نئولیبرالیسم
محمد خدابنده روزنامه نگار
در سالهای اخیر، نئولیبرالیسم نه بهعنوان یک نظریه اقتصادی، بلکه بهمثابه گفتمانی فراگیر در سپهر سیاست، فرهنگ، بهداشت و آموزش در ایران بهکار گرفته شده است. منتقدان میگویند اجرای نسخههای غربی این سیاستها، بدون درک زمینه تاریخی و اجتماعیشان، جامعه را با بحرانهای عمیق و نسلی مواجه کرده است. دکتر حسن سبحانی، استاد اقتصاد دانشگاه تهران و نماینده پیشین مجلس، یکی از چهرههایی است که در سالهایهای اخیر همواره نسبت به تبعات این سیاستها هشدار داده است. او در گفتوگو با آتیهنو از بومینبودن این سیاستها، عواقب اجراییشدن آنها در حوزه اقتصاد و فرهنگ، و راهحلهای بازگشت به مسیر توسعه متناسب با شرایط ایران سخن میگوید.
تأثیرپذیری تاریخی، نه انتخاب آگاهانه
سبحانی در آغاز بحث، با نگاهی تاریخی به ریشههای این تأثیرپذیری میپردازد: «وقتی صفویان در ایران به قدرت رسیدند، شرایط کشور تفاوت زیادی با اروپا نداشت؛ حتی در برخی حوزهها، دست بالا را داشتیم. اما در این فاصله، اروپا ۵۰۰ سال تلاش و تجربه را پشتسر گذاشت، از رنسانس و اصلاحات مذهبی تا انقلاب صنعتی و شکلگیری بازارهای جهانی. ما اما گرفتار حکومتهایی نظیر زندیه و قاجار شدیم و عقبماندگی ما در این دوران نهادینه شد.»
بهزعم سبحانی، همین عقبماندگی تاریخی باعث نوعی انفعال در برابر پیشرفت غرب شد: «در دوران قاجار، حس عقبماندگی باعث شد روشنفکران، تحصیلکردگان و حتی حکمرانان، در پی الگوبرداری از الگوهای غربی برآیند؛ بیآنکه زمینهها و مقدماتش را بشناسند. این نگاه انفعالی بعدها در دوره پهلوی و پس از آن نیز ادامه یافت.»
از نسخه غربی تا اجرای ایرانی
دکتر سبحانی میگوید آنچه در ایران تحت عنوان نئولیبرالیسم اجرا شده، درواقع نسخهای تحریفشده و بدون پشتوانه تاریخی این گفتمان است: «نئولیبرالیسم اساساً پدیدهای است که پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در غرب اوج گرفت. ویژگی اصلیاش این بود که بازار را از قلمرو اقتصاد فراتر برد و وارد آموزش، بهداشت، فرهنگ و حتی سیاست کرد. این همان چیزی است که لیبرالیسم کلاسیک در قرن نوزدهم نگفته بود. نئولیبرالها میگویند هرکس پول دارد، باید حق آموزش، درمان و حتی مشارکت سیاسی داشته باشد. این گزارهایست که بهوضوح در سیاستهای اجرایی ما نیز وارد شده است.»
او ادامه میدهد: «در ایران، این سیاستها بدون درک پیشزمینه اجتماعی، تاریخی و فلسفیاش اجرایی شد. از خصوصیسازی و حذف یارانهها گرفته تا آزادسازی بازار کار و ارز. در واقع فقط پوستۀ سیاستها وارد شد، بیآنکه گوهر آن یعنی فرهنگ و ذهنیت غربی، وجود داشته باشد.»
نئولیبرالیسم از کجا وارد شد؟
به باور سبحانی، تأثیر نئولیبرالیسم نه از نهادهای دولتی، که از دانشگاهها آغاز شد: «دانشگاهها و مراکز علمی، بهویژه آنهایی که اساتیدشان در غرب تحصیل کرده بودند، اولین محل ورود این تفکر بودند. بسیاری از این افراد که با نیت بهبود اوضاع کشور وارد میدان شده بودند، درواقع حامل الگویی بودند که هیچ تناسبی با بستر ایران نداشت. آنها این نگاه را به دانشجویان انتقال دادند و بعد همین دانشجویان، وارد بدنه اجرایی کشور شدند.» او اضافه میکند: «این فرایند تدریجی باعث شد طی سه دهه گذشته، ما شاهد شکلگیری نسلی باشیم که فکر میکرد راه توسعه، دقیقاً همان مسیری است که غرب رفته، آن هم بدون در نظر گرفتن ۵۰۰ سال تجربه، جنگ، انقلاب، تراکم سرمایه و تحولات مذهبی و فکری که اروپا پشتسر گذاشته است.» سبحانی همچنین بر این نکته تأکید میگذارد که نئولیبرالیسم، از طریق اصلاح محتوای آموزشی در رشتههای اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی و حتی حقوق وارد ساختار فکری دانشگاهها شد. «بسیاری از منابع درسی که ترجمه یا تألیف میشدند، حامل منطق بازار آزاد، رقابت افسارگسیخته و محوریت سود فردی بودند. این محتوای علمی، بهتدریج نگاه ساختاری نسل جدید را شکل داد و آنها را نسبت به نقش دولت و عدالت اجتماعی بیاعتماد کرد.» او حتی به تجاریسازی پژوهش و وابستگی پروژههای تحقیقاتی به تأمین مالی غیردولتی اشاره میکند که به تعبیر او «دانش را به کالایی قابل خرید و فروش تبدیل کرد.»
از خصوصیسازی تا شوکهای فرهنگی
وقتی از او درباره پیامدهای اجراییشدن این سیاستها میپرسیم، صریح پاسخ میدهد: «کافی است به شاخصهای اقتصادی کشور در ۳۰ سال گذشته نگاه کنید؛ رشد اقتصادی پایین، تورم مزمن، بیکاری گسترده و فقر ساختاری. اگر کسی بتواند از این ارقام دفاع کند، میتوان گفت نئولیبرالیسم موفق بوده است؛ اما واقعیت این است که چنین دفاعی امکانپذیر نیست.»
سبحانی در ادامه به تبعات فرهنگی این سیاستها نیز اشاره میکند: «وقتی اقتصاد بر همه چیز چیره میشود، جامعهای شکل میگیرد که فقط به دنبال سود و درآمد است. آموزش عمومی تضعیف میشود، خدمات درمانی تبدیل به کالای لوکس میشود و اعتماد اجتماعی بهواسطه نابرابری و تبعیض از میان میرود. ما نسلی از جوانان داریم که در این بستر بزرگ شدهاند؛ با ناامیدی، بیاعتمادی، مهاجرت و یأس.»
او بهویژه بر تأثیر این سیاستها بر نظام آموزشی تأکید میکند: «ما مدارس دولتی را رها کردیم و بهسمت مدارس غیرانتفاعی رفتیم. نتیجه آن این شد که آموزش عمومی تضعیف و آموزش به کالایی تبدیل شد که فقط طبقه مرفه توان خرید آن را دارد. در درمان نیز همین اتفاق افتاد؛ هرکس پول دارد، میتواند از خدمات بهتر استفاده کند. این عملاً نوعی تبعیض ساختاری در جامعه ایجاد کرد.»
تجربه آمریکای لاتین و آفریقا
برای فهم بهتر پیامدهای اجرای نئولیبرالیسم در ایران، دکتر سبحانی دو کشور آرژانتین و مصر را بهعنوان مثالهایی از شکست سیاستهای مشابه معرفی میکند: «در آرژانتین، خصوصیسازی گسترده و آزادسازی بازار ارز در دهه ۱۹۹۰ منجر به افزایش شدید بدهی خارجی، بیکاری گسترده و سقوط نظام بانکی شد. در نهایت، بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۱ این کشور را به آشوب کشاند.»
در مورد مصر نیز، به گفته او، «اجرای توصیههای بانک جهانی از دهه ۱۹۸۰، باعث کاهش خدمات عمومی، افزایش شکاف طبقاتی، و تضعیف نقش دولت در تأمین نیازهای اساسی مردم شد. این فرایند، زمینه نارضایتی عمومی و در نهایت انقلاب ۲۰۱۱ را فراهم کرد. تفاوت آنها با ما فقط در شدت و زمانبندی بوده، نه در ماهیت تجربه.»
وقتی تصمیمها فقیر میکنند
سبحانی فقر را نه صرفاً یک عارضه اقتصادی، بلکه یک بحران اجتماعی میداند: «فقر تمام شخصیت آدمی را نابود میکند. فرد فقیر دیده نمیشود، صدایش شنیده نمیشود و از دایره تصمیمگیری حذف میشود. فقر، بنیان خانواده را هم متزلزل میکند: کاهش ازدواج، افزایش طلاق، افت زاد و ولد، شکاف درآمدی درون خانوادگی، فرار مغزها و فروپاشی اعتماد اجتماعی، همه از پیامدهای آن است.»
او با تأکید بر ریشهدار بودن بحران فقر در ایران، میگوید: «این وضعیت نتیجه ندانستن و نفهمیدن ما از سیاستهایی است که وارد کردیم. سیاستهایی که برای جهانی دیگر طراحی شده بودند و با شرایط تاریخی، اجتماعی و دینی ما سنخیتی نداشتند.»
نسخهای برای جهانیسازی
به گفته سبحانی، نئولیبرالیسم در اصل ابزاری برای جهانیسازی اقتصاد غرب بود: «در دهههای اخیر، کشورهای غربی بهویژه آمریکا و بریتانیا، به این جمعبندی رسیدند که برای حفظ قدرت اقتصادیشان باید بازارهای جدیدی در جهان بیابند. پس تلاش کردند سیاستهایی مثل خصوصیسازی، کوچکسازی دولت، آزادسازی بازار کار و پول، و هدفمندی یارانهها را به کشورهای درحالتوسعه توصیه کنند. این سیاستها از طریق سازمانهایی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی تبلیغ و پیاده شد. ایران هم از دهه ۱۳۶۸ به این سیاستها گرایش پیدا کرد و در عمل بسیاری از آنها را اجرا کرد.»
اما به باور سبحانی، این اجرا بدون اقتضائات بومی، فقط به ناکارآمدی انجامید: «ما صرفاً ظاهر این سیاستها را گرفتیم. نمیشود خصوصیسازی کرد اما نهاد شفافیت و قانونگرایی را نداشت. نمیشود بازار کار را آزاد کرد ولی امنیت شغلی و حمایت از نیروی کار را نادیده گرفت. این سیاستها در غرب، بر بستر نهادهایی چون دموکراسی، استقلال بانک مرکزی، مطبوعات آزاد و نظام مالیاتی دقیق پیاده شدهاند. ما اما فقط نسخه را گرفتیم، بیآنکه دکتر و بیمار را بشناسیم.»
همهگیری بیاعتمادی در جامعه
یکی از مهمترین پیامدهای نئولیبرالیسم، از نگاه سبحانی، بیاعتمادی اجتماعی است: «جامعه وقتی میبیند که سیاستها فقط به نفع گروه خاصی است، اعتماد خود را به کلیت حاکمیت از دست میدهد. وقتی مردم میبینند که سالها تلاش میکنند اما نابرابری بیشتر میشود، احساس میکنند بازی از قبل طراحی شده و تلاش آنها بیفایده است. این خطرناکترین وضعیتی است که یک جامعه میتواند در آن قرار گیرد.»
تجربهای که نیاموختیم
سبحانی در پایان تأکید میکند که نقد او نه از سر مخالفت با پیشرفت، بلکه از سر نگرانی برای آینده است: «ما نمیتوانیم ۵۰۰ سال تجربه، انقلاب، جنگ، تراکم سرمایه، آزادیخواهی و سکولاریسم را وارد نکنیم ولی توقع داشته باشیم سیاستهای نئولیبرالی به همان اندازه موفق باشند. آنها محصول جهان دیگری هستند؛ با زبان، دین، تاریخ و انسانشناسی متفاوت. ما باید از تجربه جهانی استفاده کنیم، اما آن را با شرایط و اقتضائات خود بازطراحی کنیم. در غیر اینصورت، سیاستها فقط شکلی از ویرانی بهبار میآورند و این ویرانی فقط اقتصادی نیست، انسانی است.»
تأثیرپذیری تاریخی، نه انتخاب آگاهانه
سبحانی در آغاز بحث، با نگاهی تاریخی به ریشههای این تأثیرپذیری میپردازد: «وقتی صفویان در ایران به قدرت رسیدند، شرایط کشور تفاوت زیادی با اروپا نداشت؛ حتی در برخی حوزهها، دست بالا را داشتیم. اما در این فاصله، اروپا ۵۰۰ سال تلاش و تجربه را پشتسر گذاشت، از رنسانس و اصلاحات مذهبی تا انقلاب صنعتی و شکلگیری بازارهای جهانی. ما اما گرفتار حکومتهایی نظیر زندیه و قاجار شدیم و عقبماندگی ما در این دوران نهادینه شد.»
بهزعم سبحانی، همین عقبماندگی تاریخی باعث نوعی انفعال در برابر پیشرفت غرب شد: «در دوران قاجار، حس عقبماندگی باعث شد روشنفکران، تحصیلکردگان و حتی حکمرانان، در پی الگوبرداری از الگوهای غربی برآیند؛ بیآنکه زمینهها و مقدماتش را بشناسند. این نگاه انفعالی بعدها در دوره پهلوی و پس از آن نیز ادامه یافت.»
از نسخه غربی تا اجرای ایرانی
دکتر سبحانی میگوید آنچه در ایران تحت عنوان نئولیبرالیسم اجرا شده، درواقع نسخهای تحریفشده و بدون پشتوانه تاریخی این گفتمان است: «نئولیبرالیسم اساساً پدیدهای است که پس از جنگ جهانی دوم، بهویژه در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در غرب اوج گرفت. ویژگی اصلیاش این بود که بازار را از قلمرو اقتصاد فراتر برد و وارد آموزش، بهداشت، فرهنگ و حتی سیاست کرد. این همان چیزی است که لیبرالیسم کلاسیک در قرن نوزدهم نگفته بود. نئولیبرالها میگویند هرکس پول دارد، باید حق آموزش، درمان و حتی مشارکت سیاسی داشته باشد. این گزارهایست که بهوضوح در سیاستهای اجرایی ما نیز وارد شده است.»
او ادامه میدهد: «در ایران، این سیاستها بدون درک پیشزمینه اجتماعی، تاریخی و فلسفیاش اجرایی شد. از خصوصیسازی و حذف یارانهها گرفته تا آزادسازی بازار کار و ارز. در واقع فقط پوستۀ سیاستها وارد شد، بیآنکه گوهر آن یعنی فرهنگ و ذهنیت غربی، وجود داشته باشد.»
نئولیبرالیسم از کجا وارد شد؟
به باور سبحانی، تأثیر نئولیبرالیسم نه از نهادهای دولتی، که از دانشگاهها آغاز شد: «دانشگاهها و مراکز علمی، بهویژه آنهایی که اساتیدشان در غرب تحصیل کرده بودند، اولین محل ورود این تفکر بودند. بسیاری از این افراد که با نیت بهبود اوضاع کشور وارد میدان شده بودند، درواقع حامل الگویی بودند که هیچ تناسبی با بستر ایران نداشت. آنها این نگاه را به دانشجویان انتقال دادند و بعد همین دانشجویان، وارد بدنه اجرایی کشور شدند.» او اضافه میکند: «این فرایند تدریجی باعث شد طی سه دهه گذشته، ما شاهد شکلگیری نسلی باشیم که فکر میکرد راه توسعه، دقیقاً همان مسیری است که غرب رفته، آن هم بدون در نظر گرفتن ۵۰۰ سال تجربه، جنگ، انقلاب، تراکم سرمایه و تحولات مذهبی و فکری که اروپا پشتسر گذاشته است.» سبحانی همچنین بر این نکته تأکید میگذارد که نئولیبرالیسم، از طریق اصلاح محتوای آموزشی در رشتههای اقتصاد، مدیریت، جامعهشناسی و حتی حقوق وارد ساختار فکری دانشگاهها شد. «بسیاری از منابع درسی که ترجمه یا تألیف میشدند، حامل منطق بازار آزاد، رقابت افسارگسیخته و محوریت سود فردی بودند. این محتوای علمی، بهتدریج نگاه ساختاری نسل جدید را شکل داد و آنها را نسبت به نقش دولت و عدالت اجتماعی بیاعتماد کرد.» او حتی به تجاریسازی پژوهش و وابستگی پروژههای تحقیقاتی به تأمین مالی غیردولتی اشاره میکند که به تعبیر او «دانش را به کالایی قابل خرید و فروش تبدیل کرد.»
از خصوصیسازی تا شوکهای فرهنگی
وقتی از او درباره پیامدهای اجراییشدن این سیاستها میپرسیم، صریح پاسخ میدهد: «کافی است به شاخصهای اقتصادی کشور در ۳۰ سال گذشته نگاه کنید؛ رشد اقتصادی پایین، تورم مزمن، بیکاری گسترده و فقر ساختاری. اگر کسی بتواند از این ارقام دفاع کند، میتوان گفت نئولیبرالیسم موفق بوده است؛ اما واقعیت این است که چنین دفاعی امکانپذیر نیست.»
سبحانی در ادامه به تبعات فرهنگی این سیاستها نیز اشاره میکند: «وقتی اقتصاد بر همه چیز چیره میشود، جامعهای شکل میگیرد که فقط به دنبال سود و درآمد است. آموزش عمومی تضعیف میشود، خدمات درمانی تبدیل به کالای لوکس میشود و اعتماد اجتماعی بهواسطه نابرابری و تبعیض از میان میرود. ما نسلی از جوانان داریم که در این بستر بزرگ شدهاند؛ با ناامیدی، بیاعتمادی، مهاجرت و یأس.»
او بهویژه بر تأثیر این سیاستها بر نظام آموزشی تأکید میکند: «ما مدارس دولتی را رها کردیم و بهسمت مدارس غیرانتفاعی رفتیم. نتیجه آن این شد که آموزش عمومی تضعیف و آموزش به کالایی تبدیل شد که فقط طبقه مرفه توان خرید آن را دارد. در درمان نیز همین اتفاق افتاد؛ هرکس پول دارد، میتواند از خدمات بهتر استفاده کند. این عملاً نوعی تبعیض ساختاری در جامعه ایجاد کرد.»
تجربه آمریکای لاتین و آفریقا
برای فهم بهتر پیامدهای اجرای نئولیبرالیسم در ایران، دکتر سبحانی دو کشور آرژانتین و مصر را بهعنوان مثالهایی از شکست سیاستهای مشابه معرفی میکند: «در آرژانتین، خصوصیسازی گسترده و آزادسازی بازار ارز در دهه ۱۹۹۰ منجر به افزایش شدید بدهی خارجی، بیکاری گسترده و سقوط نظام بانکی شد. در نهایت، بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۱ این کشور را به آشوب کشاند.»
در مورد مصر نیز، به گفته او، «اجرای توصیههای بانک جهانی از دهه ۱۹۸۰، باعث کاهش خدمات عمومی، افزایش شکاف طبقاتی، و تضعیف نقش دولت در تأمین نیازهای اساسی مردم شد. این فرایند، زمینه نارضایتی عمومی و در نهایت انقلاب ۲۰۱۱ را فراهم کرد. تفاوت آنها با ما فقط در شدت و زمانبندی بوده، نه در ماهیت تجربه.»
وقتی تصمیمها فقیر میکنند
سبحانی فقر را نه صرفاً یک عارضه اقتصادی، بلکه یک بحران اجتماعی میداند: «فقر تمام شخصیت آدمی را نابود میکند. فرد فقیر دیده نمیشود، صدایش شنیده نمیشود و از دایره تصمیمگیری حذف میشود. فقر، بنیان خانواده را هم متزلزل میکند: کاهش ازدواج، افزایش طلاق، افت زاد و ولد، شکاف درآمدی درون خانوادگی، فرار مغزها و فروپاشی اعتماد اجتماعی، همه از پیامدهای آن است.»
او با تأکید بر ریشهدار بودن بحران فقر در ایران، میگوید: «این وضعیت نتیجه ندانستن و نفهمیدن ما از سیاستهایی است که وارد کردیم. سیاستهایی که برای جهانی دیگر طراحی شده بودند و با شرایط تاریخی، اجتماعی و دینی ما سنخیتی نداشتند.»
نسخهای برای جهانیسازی
به گفته سبحانی، نئولیبرالیسم در اصل ابزاری برای جهانیسازی اقتصاد غرب بود: «در دهههای اخیر، کشورهای غربی بهویژه آمریکا و بریتانیا، به این جمعبندی رسیدند که برای حفظ قدرت اقتصادیشان باید بازارهای جدیدی در جهان بیابند. پس تلاش کردند سیاستهایی مثل خصوصیسازی، کوچکسازی دولت، آزادسازی بازار کار و پول، و هدفمندی یارانهها را به کشورهای درحالتوسعه توصیه کنند. این سیاستها از طریق سازمانهایی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی تبلیغ و پیاده شد. ایران هم از دهه ۱۳۶۸ به این سیاستها گرایش پیدا کرد و در عمل بسیاری از آنها را اجرا کرد.»
اما به باور سبحانی، این اجرا بدون اقتضائات بومی، فقط به ناکارآمدی انجامید: «ما صرفاً ظاهر این سیاستها را گرفتیم. نمیشود خصوصیسازی کرد اما نهاد شفافیت و قانونگرایی را نداشت. نمیشود بازار کار را آزاد کرد ولی امنیت شغلی و حمایت از نیروی کار را نادیده گرفت. این سیاستها در غرب، بر بستر نهادهایی چون دموکراسی، استقلال بانک مرکزی، مطبوعات آزاد و نظام مالیاتی دقیق پیاده شدهاند. ما اما فقط نسخه را گرفتیم، بیآنکه دکتر و بیمار را بشناسیم.»
همهگیری بیاعتمادی در جامعه
یکی از مهمترین پیامدهای نئولیبرالیسم، از نگاه سبحانی، بیاعتمادی اجتماعی است: «جامعه وقتی میبیند که سیاستها فقط به نفع گروه خاصی است، اعتماد خود را به کلیت حاکمیت از دست میدهد. وقتی مردم میبینند که سالها تلاش میکنند اما نابرابری بیشتر میشود، احساس میکنند بازی از قبل طراحی شده و تلاش آنها بیفایده است. این خطرناکترین وضعیتی است که یک جامعه میتواند در آن قرار گیرد.»
تجربهای که نیاموختیم
سبحانی در پایان تأکید میکند که نقد او نه از سر مخالفت با پیشرفت، بلکه از سر نگرانی برای آینده است: «ما نمیتوانیم ۵۰۰ سال تجربه، انقلاب، جنگ، تراکم سرمایه، آزادیخواهی و سکولاریسم را وارد نکنیم ولی توقع داشته باشیم سیاستهای نئولیبرالی به همان اندازه موفق باشند. آنها محصول جهان دیگری هستند؛ با زبان، دین، تاریخ و انسانشناسی متفاوت. ما باید از تجربه جهانی استفاده کنیم، اما آن را با شرایط و اقتضائات خود بازطراحی کنیم. در غیر اینصورت، سیاستها فقط شکلی از ویرانی بهبار میآورند و این ویرانی فقط اقتصادی نیست، انسانی است.»
ارسال دیدگاه