هنرحرف زدن با بچهها
یکی از کارشناسان روانشناسی حوزه کودک به این سوال پاسخ داده و اصلیترین حرفش این است که بچهها معمولا نمیتوانند احساساتشان را با کلمات بیان کنند. از طرف دیگر وقتی شما از بچهها میپرسید: «امروزت را چطور گذراندی؟» آنها متوجه نمیشوند که شما دقیقا دنبال چه پاسخی هستید. پس فکر نکنید که آنها قصد دارند اتفاقهای روزانهشان را از شما پنهان کنند، بلکه آنها نمیدانند چه پاسخی باید به شما بدهند. نمیدانند میخواهید چه چیزی را بدانید یا کدام بخش از اتفاقهای روزانهشان برای شما جذاب است. اما میتوانید سوالهایتان را دقیقتر مطرح کنید؛ میتوانید بگویید: «بهترین اتفاقی که امروز برایت افتاد چه بود؟» یا بپرسید: «سختترین اتفاق امروز چه بود؟» درنهایت هم حواستان را جمع کنید که حتما به حرفهایش گوش دهید. بزرگترین مشکل ما معمولا این است که به حرفهای بچهها گوش نمیدهیم. سعی کنید احساسات بچهها را درک کنید، نه آنکه به آنها بگویید چطور احساس کنند. اگر بچه شما به خانه آمده و میگوید: «من از همه بچههای کلاس متنفرم.» احتمالا اولین عکسالعمل شما این خواهد بود که «این حرف قشنگی نیست.» یا «حالا آنقدرها هم بد نیستند.» بهتر است به احساسات بچهها توجه نشان دهید و نه موضوع مورد بحث. به کمک آنها بیایید تا کلمههای درستی برای به زبان آوردن احساساتشان انتخاب کنند. مثلا میتوانید بگویید: «پس روز خیلی بدی را گذراندهای.» به این ترتیب به آنها کمک میکنید تا سعی کنند نوعی دیگر به اتفاقها نگاه کنند.
با بچههای کوچکتر، استفاده از بازیها یا نشانههای دیداری راه مناسبی برای کنار هم قرار دادن قطعات پازل است. اگر میخواهید بدانید آنها در مدرسه با چه کسی بازی میکنند، میتوانید از آنها بخواهید از دوستانشان در مدرسه نقاشی بکشند. مراقب باشید، بچهها نمیتوانند درباره موضوعات سخت صحبت کنند، پس میتوانید سوژه را به موضوعاتی سادهتر تبدیل کنید. اما از سوی دیگر، نوجوانها پاسخهای بهتری به شما میدهند، البته اگر هنگام برقراری گفتوگو سرتان به کاری گرم باشد و آنها مجبور نشوند با شما چشم در چشم شوند. قرار نیست کار خاصی انجام دهید، همین اندازه که در حال شستوشو باشید یا در حال رانندگی کفایت میکند.
چطور با دکتر خود صحبت کنید
کلید موفقیت در این بحث این است که شما میدانید چرا به دکتر مراجعه کردهاید. معمولا آدمها به بیشتر از یک مشکل میخواهند اشاره کنند. اما حواستان را جمع کنید و مهمترین مشکل را در ابتدای صحبت به زبان بیاورید. مردها بیشتر اوقات در چنین زمینهای میلنگند. آنها وقتی میترسند، موضوع اصلی صحبتشان را گم میکنند. باید دقت کنید که هیچ سودی به حال شما ندارد که پس از ده دقیقهای که نوبت شماست، تازه بگویید:«راستی، هروقت دولا و راست میشوم، دردی از قفسه سینهام تیز میکشد و تا فک و دهانم کش میآید. اتفاق مهمی که نیست، هست؟»
آدمها به شکل متفاوتی با پزشک ارتباط برقرار میکنند. جوانترها فقط به دکتر میگویند: «اصلا حالم خوب نیست.» خب، باید دقیقتر به دکتر بگویید که چرا حالتان خوب نیست. اگر دردی در بدن دارید، باید بگویید که حالت مزمن دارد، همیشگی است، یا گاهی اوقات بیشتر میشود؟ از طرف دیگر باید بتوانید بگویید که احساس سوزش یا خارش هم دارید یا نه؟ اگر علائم تازهای پیدا کردهاید، حتما این علائم را به زبان بیاورید. در اینجا زمان نقش مهمی بازی میکند، حتما باید بگویید که آیا این دردها چند روز است که شروع شده یا چند هفته است؟ یا حتی چند مرتبه در طول روز به سراغتان میآید.
برای دکترها چیزی که مهم است این است که «این آدم واقعا چرا اینجاست؟» آیا احتیاج به دارو یا آزمایش دارد؟ آیا فقط میخواهد از زیر کار فرار کند و برگه مرخصی استعلاجی بگیرد؟ اگر بیاختیار فکر میکنید که بیماری حادتری دارید، آن را از دکتر مخفی نکنید (ما میدانیم که آدمها دنبال علائم بیماریشان در اینترنت میگردند). به همین خاطر برای دکترتان مسئلهای نیست اگر بگویید: «میدانم حرفم دیوانگی به نظر میرسد، اما فکر میکنم تومور مغزی دارم.» پزشک ترجیح میدهد این را از زبان شما بشنود، به جای آنکه تمام مدت از خودش بپرسد: «واقعا چه چیزی را پنهان میکند؟» فقط باید صادقانه رفتار کنید. تمام ماجرا این است که رابطهای میان دو نفر در حال برقراری است که باید صادقانه باشد و شبیه به یک دنیای ایدهآل روی احترام و اطمینان پایهگذاری شود.
از طرف دیگر، ما در دنیایی زندگی میکنیم که تکنولوژی ما را احاطه کرده، به همین خاطر بارها پیش میآید که یک نفر میخواهد از آن طرف خط تلفن علائم بیماریاش را به پزشک بگوید، یا حتی از آن هم بدتر، میخواهد علائم بیماریاش را ایمیل کند. اما مسئله این است که تا وقتی پزشک فرصت معاینه نداشته باشد، هیچ کاری از دستش برنمیآید. در بهترین شرایط، با تلفن یا ایمیل و خواندن علائم اولیه پزشک میتواند به شما بگوید تا چه زمانی فرصت دارید به دکتر مراجعه کنید.
برقراری ارتباط با دیگران
تا اینجای بحث سه گروه از آدمها و موقعیتها را بررسی کردیم، تا نتیجه بهتری از معاشرت با آنها به دست آوریم. دومین بخش از این مطلب، به برقراری ارتباط با والدین، همسر و رئیس شما اختصاص دارد. در این بخش برایتان توضیح میدهیم که هرکدام از این افراد چه انتظاری از شما دارند و چطور میتوانید بدون ترس با آنها ارتباط برقرار کنید و چه حرفهایی را نباید به زبان بیاورید و چه حرفهایی را میتوانید با فراغ خاطر به آنها بگویید. اگر در این زمینه تجربهای دارید که فکر میکنید به کار دیگران میآید، برای ما بگویید و بنویسید، تا ترفندهای بهتری را با هم به اشتراک بگذاریم.
صحبت کردن با غریبهها
برای بیشتر ما وارد شدن به اتاقی که پر از آدمهای غریبه است، دلهرهآور به نظر میرسد. معمولا در این مواقع به جای آنکه فکر کنید: «حالا امشب با کی حرف بزنم؟» به خودتان بگویید: «برایم جالب است که امشب قرار است چه کسی را ببینم». یک مسئله ویژه وجود دارد که معمولا نادیده گرفته میشود، اینکه وقتی با فردی زیر یک سقف هستید، حتما حرف مشترکی برای گفتن دارید. این را به خاطر داشته باشید که بیشتر آدمها شبیه به شما در این موقعیت معذب هستند. اگر به این ماجرا آگاه باشید و با خودتان فکر کنید: «چه کاری میتوانم انجام دهم که دیگران با من احساس راحتی داشته باشند؟» نهفقط استراتژی صحیحی را به کار بردهاید، بلکه نشانه مهربانی شما هم هست. در این مواقع من داستانهایی را از دیگران قرض میگیرم. مثلا خودم بچه ندارم، درنتیجه وقتی بچهای در مهمانی هست و شیطنت میکند، نمیتوانم شبیه به آن قصهای داشته باشم تا به پدر و مادرش بگویم و سر حرف را باز کنم. اما میتوانم مثلا داستانهایی را که از کودکان همین سنوسال شنیدهام به زبان بیاورم، یکی از همین بچههایی که دوروبرم زندگی میکند. نمیگویم که این داستان، داستان من است، توضیح میدهم که بچه دوستم چنین ماجرایی را ساخته است و مثلا یک روز در یک مهمانی آنچنان از دیوار راست بالا رفته که دیگران با چشمهای باز نگاهش کردهاند. همین عشق و علاقه به کودک، به خبرهای روز، به هر اتفاقی که در جریان است، کمک میکند تا سر حرف را باز کنید و موضوعی مشترک داشته باشید. اما معمولا دغدغه اول این است که چطور به یک گفتوگو پایان دهیم. اتفاقا این دغدغه خوبی است، چون قرار نیست تمام شب را فقط به یک نفر محدود کنیم. معمولا وقتی آدمها به خودشان پیچوتاب میدهند و بیتاب میشوند، میخواهند یک گفتوگو را به اتمام برسانند. به همین خاطر بهتر است در ادامه صحبتتان بگویید: «خیلی خوشحال شدم از این آشنایی»، «خوشحال شدم از اینکه درباره ... حرف زدیم»، جای این سه نقطه همان موضوع را بگذارید، اینطور به او نشان میدهید که دقیقا به حرفها توجه کردهاید. اما مراقب باشید که وسط حرف طرف مقابل نپرید برای خاتمه دادن به بحث. پس از آن هم بهسرعت به آنها پشت نکنید، چون بیادبانه به نظر میرسد. بلکه میتوانید کمی از او فاصله بگیرید، به جمع و گروه دیگر بپیوندید، یا از آن بهتر، به سراغ کسی بروید که یک گوشه تنها ایستاده است.