دربارۀ «بهشت» که ثابت کرد بهشت با سلبریتیها ساخته نمیشود
جهنمِ گالاپاگوس
مسعود میر روزنامهنگار
به ساحل فلورینا خوش آمدید. جناب دکتر ریتر بههمراه همسرش سخت مشغول زیست با احوالات رهایی از دنیای پساجنگ جهانی است و گیاه میکارد و بیانیه صادر میکند. خانوادۀ ویتمر پا به جزیره میگذارند تا هم از شر زندگی سخت و پر از حرفوحدیث شهری رها شوند و هم در جوار دکتر و همسرش افقهای تازۀ زندگی خاصی که روزنامهها بهرغم دورافتاده بودن از محل وقوعش، با جزئیات دربارهاش مینویسند را تجربه کنند. سر آخر نوبت «الویز بوسکت د واگنر ورهورن» است؛ فمفتال آشوبگری که میآید و رد پای حسادت، نفرت، خون، سرقت و مرگ را در جزیرۀ بزرگ با ساکنان اندک سفت میکند. این قصۀ واقعی فیلم «بهشت» (Eden)، البته ریزهکاری کم ندارد، اما حرفهای گلدرشتش را نمیتواند مستوری کند.
همین که ران هاوارد با آن «ذهن زیبا» به این ترکیب رویایی برای بهشت رسیده بود انگار نیمی از مسیر موفقیت هم طی شد. اما بالأخره بهشت به تصویر کشیده شد و بهرغم همۀ بهانههای بانمکاش چون زندگی بدوی و التذاذهای اولیه، ناگهان در مسیر موشکافی خوی حیوانی انسان، دچار سکته میشود. ناگهان همهچیز میشود کنسرو گوشت و تفنگ و سکس و نوشیدنی. انگار از جایی به بعد فیلم خودش را در روایت زندگی سخت، معذب میبیند و زیر میز میزند و تمام...
ارسال دیدگاه




