از من نخرید، ضرر می‌کنید!

روایت آتیه‌نو از یک روز کار دستفروشان مترو

از من نخرید، ضرر می‌کنید!

از آنجایی ‌که شهروندان تهرانی هر صبح خود را با حضور در ترافیک و اغلب در آلودگی هوا آغاز می‌کنند، بهترین و تا حدودی مقرون‌به‌صرفه‌ترین وسیله نقلیه برای رسید به مقصدهای‌شان استفاده از مترو است؛ مترویی که بیش از 143 ایستگاه دارد و حدود 19 ساعت چرخ‌هایش روی خطوط ریل‌های آن می‌چرخد و مسافران را به مقصدشان می‌رساند، اما برخی مسافران در طول مسیر بدون اینکه مقصد مشخصی داشته باشند مدام در ایستگاه‌های مختلف پیاده و سوار می‌شوند، دستفروشانی هستند که هرکدام از بارها و بارها با آنها مواجه شده‌ایم و برای یک‌بار هم که شده از آنان خرید کرده‌ایم. زندگی در کلانشهر تهران هم سختی‌ها و چالش‌های متعدد و خاص خودش را دارد که متروسواری و حضور در انبوه جمعیت مسافران و دستفروشان یکی از آنها است که قصد داریم در این گزارش به دستفروشی بانوان در مترو بپردازیم.

یاسمین بخشی روزنامه‌نگار

مترو‌سوار که باشی میدانی از همان اول صبحی که قطارها از مبدأ حرکت می‌کنند و به ‌محض اینکه وارد ایستگاه می‌شوی با تعداد زیادی از فروشندگانی روبه‌رو می‌شوی که یا ساک چرخداری که اجناس‌شان را در آن قرار داده‌اند، روی زمین می‌کشند و یا رگال‌های متنوعی از انواع لباس، بدلیجات، سنجاق‌سر، شال و روسری و‌... را روی دست حمل می‌کنند و بسته به روحیات، شخصیت و موقعیتی که دارند برای فروش محصولات‌شان تبلیغ می‌کنند. برای توصیف و ارائه گزارش میدانی از وضعیت دستفروشان در مترو از ایستگاه صادقیه که با خط مترو کرج تلاقی دارد، شروع می‌کنم.

نخرید ضرر می‌کنید 
حوالی ساعت 8 صبح پله‌های مترو مملو از جمعیتی است که به سمت بالا و پایین در حرکت‌ هستند. پشت خط زرد قرار می‌گیرم. همزمان با شنیده شدن صدای قطاری که قرار است در ایستگاه مسافران را سوار کند، صدای ایستادن خط گلشهر که درست پشت سرم و به ‌موازات خط فرهنگسرا قرار دارد هم به گوشم می‌رسد و در چشم به هم‌زدنی همهمه می‌شود و با فشار و سیل جمعیت مسافران قطار تندرو کرج بدون اراده به داخل واگن پرت می‌شوم.
شلوغی و ازدحام جمعیت به حدی است که مجال تکان خوردن ندارم، اما در این میان صدای زنی را می‌شنوم که بلند می‌گوید: «خانم‌ها حراج کردم این روسری رو توی قطار فقط دست من می‌بینید. چون امروز چک دارم پول یه روسری بده و دوتا ببر!» تصویر زن را نمی‌بینم اما جملات و صدایش برایم آشناست. از لابه‌لای جمعیت با چشم دنبالش می‌گردم و پیدایش می‌کنم. یادم می‌آید بارها در همین خط مترو او را دیده‌ام، مثل همیشه چک دارد و جنس‌اش را نصف قیمت می‌دهد! با قدرت بیان خوبی که دارد فروش خوبی دارد. البته از جایی که من ایستاده‌ام تا انتهای واگن بانوان که به آن دید ندارم چندین خانم دیگر هم مشغول فروش و تبلیغ اجناس‌شان هستند که به دلیل همهمه و موقعیت نامناسبی که در میان انبوه جمعیت دارم فقط صدایی با این مضمون می‌شنوم «نخرید ضرر می‌کنید، نصف قیمت مغازه.»
برای اینکه بتوانم با فروشندگان صحبت کنم باید صبر کنم تا به ایستگاه امام خمینی ‌(ره) برسیم معمولاً مقصد انبوه جمعیت آنجاست و قطار خلوت می‌شود.
در گیرودار پیاده و سوار شدن مسافران و فروشندگان دختر نوجوانی که کوله‌پشتی به دوش دارم کنار می‌ایستد و از داخل کیفش استندی که روی آن انواع و اقسام بدلیجات نصب‌ شده را درمی‌آورد. در همین هنگام تلفن همراهش زنگ می‌خورد. استند بدلیجاتش را به دست من می‌دهد و دستش را جلوی دهانش می‌گیرد و به آن‌ کسی که پشت خط منتظر است، می‌گوید: «من دنگ خودم بابت اجاره‌خانه را داده‌ام و به من ارتباطی ندارد.» و تلفن را قطع می‌کند.
استند را از دست من می‌گیرد و با صدای بلند شروع می‌کند به تبلیغ! «خانم‌ها ببنید براتون چی آوردم، چیزی که خیلی‌ها دنبالش بودید، گوشواره‌های ضد‌حساسیت، به ‌هیچ‌وجه رنگ گوشواره‌های من از بین نمی‌ره و با تضمینه و شماره خودمو هم بهتون می‌دم.» تا انتهای واگن بانوان می‌رود چند جفت گوشواره می‌فروشد و برمی‌گردد سمت من.

دستفروشی برای تأمین خرج عمل بینی 
به ایستگاه امام خمینی(ره) رسیده‌ایم و تقریباً قطار خلوت شده است. روی صندلی خالی مجاور من می‌نشیند و استند بدلیجاتش را که تقریباً خالی‌ شده درون کیفش قرار می‌دهد با گفتن خداروشکر خوب فروش کردی، سر صحبت را با او باز می‌کنم که در جوابم می‌گوید: «بد نبود اما همیشه این‌طور نیست، باید روزت باشه.» می‌گوید تازه دیپلم گرفته و دیگر قصد ادامه تحصیل ندارد. روزی 4 تا 5 ساعت کار می‌کند و بقیه وقتش را صرف تفریحاتش می‌کند.
پدرو مادرش در قزوین زندگی می‌کنند و او به ‌تنهایی با دو نفر دیگر خانه اجاره کرده و زندگی می‌کند.
می‌گوید: «تک‌فرزند است و وضع مالی متوسطی دارند. دلش می‌خواهد روی پای خودش بایستد و از طرفی هم پدرش برای خرج‌هایی که او دارد هزینه نمی‌کند.» در مورد نوع خرج‌هایش که از سمت خانواده مورد تأیید نیست و حمایت نمی‌شود، سؤال می‌کنم که ادامه می‌دهد: «من هم می‌خواهم مثل بقیه دخترهای همسن و سالم دماغم را عمل کنم و ژل تزریق کنم یا اینکه روی دستم تتو بزنم. خب همه اینها خرج دارد که از نظر خانواده‌ام هیچ ضرورتی برای انجام آن وجود ندارند. با جنگ و دعوا راضی شدند که به تهران بیایم و تنها زندگی کنم. البته راضی که نه، چاره‌ای ندارند من بدون توجه به نظر آنها کار خودم را می‌کنم.»
وقتی دارد در مورد خواسته‌هایش صحبت می‌کند من صورتش را نگاه می‌کنم، انگار بینی‌اش را عمل کرده و لب‌هایش هم ژل دارد.
دختر جوان از قطار پیاده می‌شود و من همچنان به مسافرانی نگاه می‌کنم که در ایستگاها پیاده و سوار می‌شوند.

8 سال سابقه کار در مترو
در یکی از این ایستگاه‌ها زنی میانسال که لباس مرتب و تمیزی به تن دارد و به نظر چرخ دستی سنگینی را هم با خود حمل می‌کند، وارد قطار می‌شود و بعد از اندکی که نفس‌اش جا آمد ملاقه، کفگیر و‌... که در چرخ دستی‌اش دارد را درمی‌آورد و با صدایی بلند می‌گوید: «آنهایی که از من خرید کرده‌اند می‌دانند بیش از هشت سال سابقه کار در مترو دارم و تا به حال یک نفر هم از محصولات من ناراضی نبوده است. با خیال راحت خرید کنید.» بعد از اینکه از ابتدا تا انتهای واگن تبلیغ کرد و اجناس‌اش را فروخت به سراغش می‌روم و خودم را معرفی می‌کنم و به راحتی و برخلاف چند نفری که تمایل به مصاحبه نداشتند، قبول می‌کند.
60 ساله است و با دخترش زندگی می‌کند. او از صبح تا ظهر در مترو کار می‌کند و بعد‌از‌ظهر تا شب هم دخترش اجناس‌شان را می‌فروشد. همسرش را 10 سال قبل از دست داده است. می‌گوید چون امورات‌شان نمی‌گذرد، کار می‌کند. وقتی از سختی کار در مترو از او سؤال می‌کنم، مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «خب هر کاری سختی‌های خودش را دارد. دستفروشی در مترو هم مانند بقیه کارها است؛ اما ساعت کار دست خودمان است و برای خودمان کار می‌کنیم. من و دخترم هر دو با علاقه این کار را انجام می‌دهیم و هیچ ابایی از بیان کردنش هم نداریم. دزدی که نیست نان حلال درمی‌آوریم.» به پایان خط مترو و ایستگاه آخر که رسیدیم من از او خداحافظی می‌کنم‌. 

دو چشم بی‌سو
شاید نقطه‌عطف گزارشم دیدن زنی است که چشم‌هایش نابیناست و دختربچه‌ای دستش را گرفته و راه را نشانش می‌دهد تا با کسی یا چیزی برخورد نکند.
دختر بچه تعدادی لیف حمام دستباف و اسکاچ در دست دارد و به هرکسی که می‌رسد می‌گوید می‌خری؟
انگار تازه‌کار است و هنوز آداب و رسوم فروش در مترو را نمی‌داند. از آهنگ صدایش مشخص است خجالت می‌کشد.  بعید است ساکن تهران باشد. سعی می‌کنم چشم از آنها برندارم که مبادا در انبوه جمعیت گم‌شان کنم. روی نیمکت‌های ایستگاه نشسته‌اند. زن همچنان نگاهش به روبه‌رو است و درست دخترک را در دست دارد. می‌روم کنارشان می‌ایستم و سؤال می‌کنم: «لیف‌ها چند؟»
با صدای ظریف دخترانه‌اش می‌گوید: «25 هزار تومان. دستباف است و مادرم می‌بافد.»
 در حالی که از او خرید می‌کنم از اینکه چگونه مادرش با چشم‌های نابینا می‌تواند بافتنی کند سؤال می‌کنم و ادامه می‌دهد: «پنج سال قبل مادرم نابینا شد‌.»
انگار داغ دل زن تازه شده باشد بی‌مقدمه می‌گوید: «شوهرم که گم‌ شد و برای همیشه رفت، من ماندم و خرج زندگی و اجاره‌خانه با سفارش بافتنی از همسایه‌ها و دوست و آشنا زندگی من و دخترم می‌چرخید تا اینکه در اثر تصادف چشم‌هام را تخلیه کردند و دیگر نتوانستم مثل قبل کار کنم. صاحبخانه هم جوابم کرد و من و ماندم و این دختر که عصای دستم شده...» و سپس با صدای بلند گریه می‌کند.

آسیب‌های زندگی شهری
اگرچه مترو در کلانشهر پایتخت وسیله‌ای رفاهی و مناسب برای تردد شهروندان محسوب می‌شود اما ناگزیر ما با صحنه‌هایی از تکدی‌گری و یا دستفروشی مواجه می‌شویم که در واقعیت نوعی آسیب اجتماعی محسوب می‌شوند.
حضور مردان و زنان و حتی کودکان دستفروش یکی از نخستین آسیب‌های اجتماعی بود که از بدو راه‌اندازی خطوط مترو در تهران شکل گرفت و روز به ‌روز بر تعداد آنها افزوده شد و این جریان در حدی توسعه ‌یافت که علاوه بر حضور متکدیان شاهد بساط دستفروش‌ها در ایستگاه‌ها هم هستیم.
برای تکمیل گزارش و علت شکل‌گیری چنین پدیده‌ای در سیستم حمل‌ونقل عمومی ‌مترو با امیر لطفی‌ حقیقت جامعه‌شناس و روانشناس گفت‌وگو می‌کنیم.
وی در خصوص علت گرایش زنان به مشاغلی همچون دستفروشی در خیابان و مترو می‌گوید: «یکی از مهمترین دلایل افزایش دستفروشی زنان، تورم‌، مشکلات اقتصادی و عدم توازن اجتماعی در میان اقشار جامعه است. ازاین‌رو افراد برای تأمین نیازهای اولیه خود مجبور به کار هستند و هر کسی در هر رشته و توانمندی که دارد مشغول می‌شود؛ اما برخی افراد چنین بستری برای‌شان فراهم نیست و دست به خرده‌فروشی و دستفروشی که مشاغل سیاه هم محسوب می‌شود، می‌زنند.»
این جامعه‌شناس به گرایش افراد جامعه به چنین مشاغلی به دلیل نیاز و داشتن حداقل توانمندی و امکانات تأکید می‌کند و می‌گوید: «مهاجرت افراد از شهرها و روستاها به حاشیه کلانشهری چون تهران به دلیل تأمین نیازهای زندگی عامل دیگری است که موجب توسعه دستفروشی می‌شود؛ چراکه هم ارزان است؛ یعنی بهایی بابت اجاره و رهن و هزینه‌های جانبی آن پولی پرداخت نمی‌شود و هم قابل‌دسترس است.»
به گفته لطفی، ما در یک جامعه مصرفی زندگی می‌کنیم که افراد به ‌جای کسب توانمندی به کارهای سیاهی همچون تکدی‌گری و دستفروشی و قاچاق کالا گرایش پیدا می‌کنند که البته این فعالیت‌ها بازار خودش را هم دارد.
این جامعه‌شناس با بیان اینکه شرایط زندگی و ساختار موجب شده زنان هم همسو با مردان در تأمین نیازهای زندگی همراهم باشند، می‌افزاید: «به دلیل فقدان حمایت‌های اقتصادی و اجتماعی از زنان بد‌سرپرست، سرپرست خانوار و افراد فقیر، آنها ناچارند برای حفظ شرافت خود و تأمین مخارج زندگی کارهای این‌چنینی انجام دهند.» این روانشناس با بیان اینکه تنزل جایگاه اجتماعی زنان یکی از مواردی است که تحت عنوان آسیب اجتماعی در پدیده دستفروشی مطرح می‌شود، عنوان می‌کند: «تخریب چهره شهری، تغییرات هویتی و فراموشی شخصیت واقعی افراد در جایگاه زن و مرد و هر آنچه موجب شکل‌گیری و ایجاد فرهنگ لمپنیزم در جامعه شده نوعی آسیب اجتماعی مطرح می‌شود.»
لطفی در پاسخ به این پرسش که آیا تجمل‌گرایی و مصرف‌گرایی زنان هم می‌تواند دلیل برای گرایش به پدیده دستفروشی باشد؟ ادامه می‌دهد: «معتقدم چنین کارهایی تنها برخاسته از تأمین نیازهای اولیه افراد است، در حالی ‌که مصرف‌گرایی برای رفع نیازهای ثانویه مانند تفریح و تعلق و مانند آن صورت می‌گیرد.» وی با تأکید بر اینکه این افراد باید در جامعه دیده و درک شوند خاطرنشان می‌کند: «متولیان اجتماعی و اقتصادی باید برای رفع این مشکل و در واقع کنترل افزایش آسیب‌های اجتماعی تدابیری بیندیشند.»
ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه