...به سوی سرزمین آشتی

...به سوی سرزمین آشتی

شعرهای درخشان کم نداشت، اما شاید یکی از نمونه‌های مثال‌زدنی از سروده‌های او «یک نفر باید بیندیشد» بود که بار اول در شماره فروردین‌ماه سال ۱۳۴۷ در مجله «آرش» منتشر شد. این شعر را با نام «اسب رهوار مرا زین کن» هم می‌شناسند. امروز می‌شود او را سوار بر آن اسب راهواری که در آن شعر گفته بود، تصور کرد، در حرکت به ‌سوی سرزمین آشتی و دوستی: «اسب رهوار مرا زین کن/ اسب رهوار طلایی‌نعل سیمین‌یال/ من هوای سرزمین آشتی دارم/ من هوای دوستی دارم/ من دلم تنگ است/ و غمم مثل غم تو آسمان‌مانند/ آسمان‌مانند پهناور/ آتشم را سینه‌ام طاقت نمی‌آرد/ و صدایم را جهان پاسخ توانستن نمی‌داند/ من هوای سرزمین دوستی دارم...» به او لقب شاعر روستا داده بودند، هرچند برخی با این لقب برای توصیف این شاعر نوپرداز مخالفت داشتند. اول فروردین‌ماه سال ۱۳۲۲ زاده شد؛ در پل سفید سوادکوه مازندران. البته اصالتا از طبرستان نبود. پدر و مادرش آذری‌تبار بودند اما شغل پدر سبب شد تا در سرزمین سبزی و آب به دنیا بیاید. تحصیلات ابتدایی‌اش را هم همان‌جا گذراند اما برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمد و درس خواندن در رشته مهندسی مخابرات را آغاز کرد. در همین رشته هم فارغ‌التحصیل شد. مدتی را با کار در زمینه رشته دانشگاهی‌اش گذراند و بعد از آنکه رشته سینما را هم در دانشگاه پی گرفت، چند صباحی به کار در این عرصه مشغول شد. فیلم هم ساخت اما فقط یکی. تقدیر برای او طور دیگری رقم خورده بود و انگار از ابتدا بنا بود با شاعرانه‌هایش در ذهن و ضمیر علاقه‌مندان به ادبیات خاطره بسازد. اصلا در فیلمی هم که ساخت کارگردانی بود شاعر، لحن و تعابیرش در نوپردازی پرصلابت بود و یادآوری تاریخ پهلوانی ایران.

کوروش شیرازیان

از فروغ تا کانون نویسندگان

هرچند مضامینی که به کار می‌برد ارتباط چندانی با تاریخ نداشت اما تصویرگری‌هایش ریشه در این مرز پرگهر داشت. بیش از همه فضای سیاسی و اجتماعی دوران جنگ سرد را می‌توان در سروده‌هایش سراغ گرفت. عده‌ای گفته‌اند چنین تصاویری برآمده از ناخودآگاه او بود و برخی معتقدند آگاهانه دست به خلق چنین تصویرهایی زده است. مخالفان به‌کارگیری تعبیر شاعر روستا برای سیروس مشفقی، جهان او را کلی‌تر از آن می‌دانند که بتوان آن را به شهر یا روستا محدود کرد. به گفته آنان، مشفقی آرمان‌ها و رویاهایش را در شعر بر واقعیت پیروز می‌کرد. آنها از این تعبیری که خود او به کار برده هم وام می‌گیرند: «این آواز دلخراش کسی است که [روزگارش] در نومیدی سپری می‌شود و صدای نسلی که دیگر به خانه برنمی‌گردد». اینکه او را شاعر روستا بدانیم یا نه، در اصل ماجرا تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کند، چون شعر سیروس مشفقی یکسره حماسی بود و پرصلابت. 
نخستین‌بار «پشت چپرهای زمستانی»اش به چاپ رسید و انتشار اولین دفتر شعر سیروس جوان در آن ایام به دنبال‌کنندگان حوزه ادبیات معاصر در آن 
ایام ایران مژده زاده شدن ستاره‌ای پرنور در آسمان هنر ایران را داد؛ سال ۱۳۴۶ بود. 
احتمالا برای مشفقی هم در آن روزها غیرمنتظره بود که مشتاقان خوانش عاشقانه‌های شاملو، اشعار صمیمانه او را هم تورق کنند و به دنبال انتشار آثار بعدی این شاعر نوآمده باشند. «پاییز» دومین دفتر شعر او بود که سال ۱۳۴۸ روانه کتابفروشی‌ها شد. بعد از آن نوبت به سومین دفتر شعر سیروس مشفقی رسید که «نعره‌ جوان» نام داشت. این کتاب یک سال بعد از دومین دفتر شعرش به بازار آمد. بعد از آن اما زمین هفت بار باید به دور خورشید می‌چرخید تا نوبت به انتشار دفتر شعر بعدی سیروس مشفقی برسد. «شبیخون» کتاب بعدی از سروده‌های او بود که سال 1357 روانه کتابفروشی‌ها شد. او چند کتابی را هم قبل از انقلاب در صف انتشار داشت که هیچگاه مجوز نگرفت و در ادامه هم انگار او از خیر چاپ کردن‌شان گذشت. او در عرصه ادبیات و بخصوص در زمینه نوپردازی در حوزه شعر پیش از انقلاب جزو نام‌های شناخته‌شده به‌ حساب می‌آمد اما این همه آنچه نام سیروس مشفقی را به برای جامعه ادب و هنر ایران ماندگار کرد، نبود. شاید او و بسیاری دیگر با حضورشان کنار هم کاری کردند کارستان که تا همیشه در عرصه ادب و هنر ایران ماندگار باشد؛ هیات موسسان «کانون نویسندگان ایران.» 
از سال‌ها قبل از اینکه این کانون تاسیس شود، زمزمه‌های راه‌اندازی‌اش در میان اهالی ادبیات پیچیده بود اما کار تاسیس کانون نویسندگان سرانجام اسفندماه سال ۱۳۴۶ به نتیجه رسید و سیروس مشفقی هم از جمله 49 نفر اعضای هیات موسس کانون نویسندگان ایران بود. نکته مهم و قابل ‌توجه آن است که بسیاری این کانون را نخستین کانون در عرصه فرهنگ و هنر می‌دانند. علاوه بر این، کانون نویسندگان در به سرانجام رسیدن انقلاب اسلامی یکی از نقش‌های اساسی و اثرگذار را ایفا کرد. 
سیروس مشفقی افتخار بزرگ دیگری هم در کارنامه هنری‌اش دارد. او جایزه فروغ فرخزاد را در سال ۱۳۵۱ از آن خود کرد؛ به ‌عنوان بهترین شاعر جوان. همچنین احمد شاملو در همان دوره عنوان بهترین شاعر سال را در جایزه فروغ به دست آورد.
 
 
از کافه نادری تا شب‌های گوته
در آن سال‌ها «کافه فیروز» و «کافه نادری» تهران به پاتوقی برای او و دوستانش بدل شده بود. نشریاتی که در آن دوران اشعار سیروس مشفقی را به چاپ رساند، کم نبودند. محبوبیت او در آن سال‌ها به حدی بود که احمدرضا احمدی در گفت‌وگویی که با فصلنامه «گوهران» انجام داد، گفت: «آن روزها شعر سیاسی و سیروس مشفقی مد بودند. در آن ایام توی سر من می‌زدند. هیچکس در آن دوره مرا تحویل هم نمی‌گرفت.» اما شاید نقطه عطف زندگی هنری و البته سیاسی سیروس مشفقی را بتوان در پاییز سال ۱۳۵۶ جست‌وجو کرد. او در آن روزها در کنار جمعی از نویسندگان و شاعران دیگر ایرانی در انستیتوی گوته تهران دورهم جمع شدند در ۱۰ شب کاری را انجام دادند که شاید مردم ایران سال‌ها در انتظارش صبح را به شب رسانده بودند. کانون نویسندگان ایران در عمل ابتکار راه‌اندازی این جلسات را ارائه داده بود و شب‌های گوته به میدانی بدل شد که در آن این کانون بعد از سال‌ها محوریت خودش را در میان عموم بازیافت.  محوریت این جلسات سخنرانی و شعرخوانی برای زیر سوال بردن اقدامات حزب رستاخیز در ایران بود. سخنرانان و شاعران بنا داشتند در این ۱۰ شب درباره خفقان، لجنزار بی‌قانونی‌های تنگ‌چشمانه و برداشت‌های فاشیستی نظام حاکم با حاضران در جلسات حرف بزنند و برایشان شعر بخوانند.  نویسندگان مخالف با رژیم پهلوی که البته هم خود و هم رژیم پیش ‌از این درباره نگاه‌شان به یکدیگر آگاه داشتند، این‌بار در شب‌های گوته به شکلی عیان انتقادهای تند و تیزی را به ‌سوی دربار و مسئولان حکومت روانه کردند. سومین و دهمین شب از شب‌های دهگانه گوته را مهمترین جلسات از این دوره پرشور و اشتیاق می‌دانند. در شب ‌پایانی و بعد از تمام شدن جلسه مردم حاضر در انستیتوی گوته به خیابان‌ها ریختند و شاید جدی‌ترین تظاهرات پیش از انقلاب را رقم زدند. درگیری حاضران با ماموران رژیم باعث شد یک دانشجو کشته شود، 70 نفر زخمی‌شوند و بیش از صد نفر هم از سوی ماموران بازداشت شوند. تظاهرات آن شب با راهپیمایی اعتراضی در روز شانزدهم آذرماه همان سال پیوند خورد و حرکت چرخ انقلاب را تند و تندتر کرد. شاید واکنش حکومت به آن تظاهرات و محاکمه بازداشت‌شدگان آن شب در دادگاه غیرنظامی و در ادامه تبرئه بسیاری از آنها و احکام سبک برای محکومان توانست به مردم ایران پیام مشخصی بدهد و راه را برای حضور در خیابان‌ها و بعدها تغییر رژیم را پیش رویشان بگذارد. در سومین شب از شب‌های گوته بهرام بیضایی، محمد زهری، طاهره صفارزاده، سیروس مشفقی، فاروق امیری و محمد کسیلا حضور داشتند. شب اول برنامه 10 هزار مخاطب داشت اما با بارانی که در شب بعد آمد بسیاری از مردم نتوانستند خود را به انستیتوی گوته برسانند و همین اتفاق هم سبب شد تعداد حاضران در شب دوم نهایتا به 3 هزار نفر برسد. 
 
 
معجزه شب سوم
در شب سوم اما اوضاع فرق داشت. تخمینی که در گزارش ساواک درباره جمعیت حاضر در سومین شب از شب‌های گوته آمده عددی بیش از 8 هزار نفر را نشان می‌دهد. با وجود بارش باران مردم بازهم خود را به جلسه رسانده بودند تا در جریان سخنرانی بهرام بیضایی درباره آسیب‌هایی که سانسور در موقعیت تئاتر و سینما به وجود آورده، قرار گیرند. موضوع سخنرانی بیضایی «اثرات سوء ممیزی و تفتیش» در حوزه هنر بود و در ادامه محمد زهری، طاهره صفارزاده، سیروس مشفقی، فاروق امیری و محمد کسیلا یکی‌یکی پشت تریبون آمدند تا شعر بخوانند. هوشنگ گلشیری آن شب مجری بود. نوبت به سیروس مشفقی رسید. گلشیری قبل از اینکه مشفقی روی صحنه حاضر شود او را این‌طور معرفی کرد: «نفر بعدی سیروس مشفقی است؛ شاعر و فیلمساز. کارگردان فیلم «شکفتن» که فقط یک‌بار و تنها یک سانس در شهر قصه نمایش داده شد. کتاب‌‌ها «پشت چپرهای زمستانی»، «پاییز»، «نعره جوان»، «لوکوموتیو» (در ممیزی) و «سناریوی بزرگ سربداران» که می‌فرمایند بعد از یک سال و نیم نه آره گفتند نه نه!». سیروس مثل همیشه باصلابت گام برمی‌داشت تا خود را به روی صحنه برساند. با صدای پرغرورش خواند: «چشم‌هایی نافذ/ با سبیل‌هایی تابیده، سربالا/ شمشیری در پهلو/ خندان، خندان، خندان/ حتی وقتی می‌خواهد بمبی اندازد تا جلادی را به درک واصل سازد/ خندان، خندان، خندان/ مرد آزادی، مرد عصر مشروطیت/ خندان، خندان، حیدر بمبی، حیدرخان، حیدرخان»
 
پایان دفتر
او قبل از انقلاب نه‌تنها در مقام یک شاعر که به‌ عنوان هنرمند اجتماعی و دغدغه‌مند در صحنه حاضر بود و هر جا می‌توانست برای بهبود اوضاع ‌و احوال جامعه کاری کند، حضور داشت. بعد از انقلاب شاید هم برایش حوصله و رمقی نمانده بود تا آثارش را منتشر کند و نامش را همچون پیش از انقلاب بر سر زبان‌ها نگه دارد. 
او سال‌های سال بعد از انقلاب هیچ کتاب تازه‌ای را روانه بازار نکرد. ۲۴ سال بعد از انقلاب اسلامی «عشق معنی می‌کند حرف مرا» از او منتشر شد. این مدت برای شاعری همچون او خیلی طولانی است. در این چند سال، بیشتر اوقات حال و احوال جسمی‌اش هم چندان بسامان نبود، بنابراین در اغلب جلساتی که دعوتش می‌کردند، حاضر نمی‌شد. البته در این ایام عادت کرده بود که نوشته‌ای را با یک نفر به نیابت از خودش به آن جلسات راهی کند. اما چند روز قبل خبر دادند که سوار بر اسب راهوارش عازم سرزمین آشتی و دوستی شده است. او شنبه دهم خردادماه بیمارستان فیروزگر از دنیا رفت. گفتند نارسایی تنفسی داشته است. او وقتی اسب مرگ را سوار شد، 77 ساله بود. 

 

ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه