پرستار؛ فداکار و مطالبه‌گر

زندگی حرفه‌ای پرستاران در بیمارستان‌ و کنار بیماران می‌گذرد

پرستار؛ فداکار و مطالبه‌گر

هدیه کیمیایی

پسرک را تازه از اتاق عمل و ریکاوری به بخش آورده‌اند. دارد به هوش می‌آید و ناله می‌کند. میان ناله‌ها گاهی صدای فریاد هم شنیده می‌شود. تاثیر داروهای بیهوشی مدام کمتر می‌شود و درد بیشتر. با صدای فریادهای پسربچه بیماران پرستار را صدا می‌زنند تا دوباره به او مسکن بزند. پرستار جوان می‌آید و با خنده دست به صورت پسربچه می‌کشد. جوابش فریادی است که در هوشیاری و ناهوشیاری حواله‌اش می‌شود. به دنبالش یکی از دست‌های پسرک که میان گچ نیست محکم به شانه پرستار فرو می‌آید. می‌خندد و از اتاق پرستاری سرنگ و مسکن می‌آورد. تقلای پسربچه برای نزدن آمپول به آنجا می‌رسد که نزدیک است از تخت بیفتد. پرستار سرنگ را کنار می‌گذارد و شروع می‌کند به نوازش کردن موهای پسربچه. برایش توضیح می‌دهد که درد چیست، مسکن چیست، گیرنده‌های درد کجاست و داروی داخل سرنگ چطور دردش را آرام می‌کند. دست و پا و کتف شکسته پسربچه ناگهان آرام و رها روی تخت می‌افتد و پرستار آرام آمپول مسکن را به او تزریق می‌کند. چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد که اتاق در سکوت فرو می‌رود و همه نفس راحتی می‌کشند.
«همیشه دلم می‌خواست دکتر شوم. روزی که جواب کنکورم آمد مرتب خودم را سرزنش می‌کردم که چرا یکی دو تست را درست نزدم تا به آرزویم برسم. با همان حسرت روزهای اول سر کلاس می‌رفتم. اما کم‌کم که گذشت به کارم علاقه‌مند شدم. حالا ده سال است در یک بیمارستان دولتی تهران در اتاق آی‌سی‌یو مشغول هستم.» این‌ها حرف‌های مریم قربانی پرستار 33ساله‌ای است که بعد از سال‌ها تجربه از شغلش رضایت دارد. اما همچنان از برخورد برخی پزشکان و مردم با خودش و همکارانش ناراضی است. می‌گوید: «متاسفانه اختلاف‌های ما بر سر میزان حقوق با پزشکان رضایت شغلی و کیفیت کارمان را پایین می‌آورد. هیچ‌کس تلاش نمی‌کند تصورات برخی پزشک‌ها درباره عملکرد و ماموریت پرستاران را درست کند. علاوه بر اینکه بعضی‌ها هم به جای بهبود اوضاع، نمک روی زخممان می‌ریزند و از اختلاف درآمد ۱۵۰ برابری با پزشکان می‌گویند.» مریم قربانی در کنار دیگر همکارانش در این بیمارستان دولتی ایستاده و لبخندزنان از لحظه‌هایی می‌گوید که دیدنش برای آدم‌های عادی شاید غیرممکن باشد. اینکه بالای سر بیماری ایستاده باشی و نتوانی هیچ کاری کنی و بدانی که فقط یک معجزه می‌تواند او را نجات بدهد و از دست‌های تو کاری برنمی‌آید سخت است. همین یک ماه پیش یکی از پرستاران جوان یکی از بیمارستان‌های شیراز هنگام کار ناگهان دچار ایست قلبی شد و درگذشت. این نشان از فشار کاری دارد که آنها درگیرش هستند، از مسئولیت جان آدم‌ها و همدردی با کسانی که بدترین شرایط زندگی خود را در کنار پرستاران می‌گذرانند. 
مهسا فیضی یکی دیگر از پرستاران این بیمارستان است که در بخش اورژانس کار می‌کند، می‌گوید: «بعضی بیماران و همراهانشان اصلا شرایط ما را درک نمی‌کنند. گاهی به خاطر پیدا نکردن رگ برای تزریق سرم به ما ناسزا می‌گویند و گاهی حتی جدال لفظی هم پیش آمده است.» وقتی حرف می‌زند مدام در حال خاراندن انگشت‌های دستش است. می‌گوید: «اینقدر هرروز از بتادین استفاده می‌کنیم انگشت‌هایمان صاف شده و اثرانگشت نداریم. پوستمان نازک می‌شود و به‌راحتی زخم برمی‌دارد. روز اول که وارد این حرفه شدم جوانی شاداب و بشاش و سالم بودم و حالا در کنار همه سختی‌های کارم، کم شدن بینایی، آرتروز گردن، مفاصل پا و دیسک کمر را هم با خود دارم. وقتی می‌بینی بیماری محتاج 3 میلیون تومان پول برای تهیه هزینه درمان است یا وقتی مجبوری خبر فوت بیماری را به همرا‌هانش بدهی، خودبه‌خود دچار عوارض روحی روانی می‌شوی که در کنار خستگی ناشی از کار، عدم برخورداری از مرخصی و تفریحات و اختلافات و ناراحتی‌های خانوادگی، فشار روحی شدیدی را به پرستار وارد می‌کند. همیشه  بار خدمات بهداشتی- درمانی بر دوش پرستاران است. بسیاری از همکارانم را دیده‌ام که بعد از 12 سال کار مداوم، سلامت خود را از دست می‌دهند و به یکی از انواع بیمارهای روحی، روانی، اسکلتی، ناراحتی معده، ستون فقرات، اختلالات خواب و یا هپاتیت دچار می‌شوند. پرستاران بازنشسته ازجمله ازکارافتاده‌ترین بازنشستگان کشور هستند، با این حال از لحاظ حقوق و مزایا هیچ فرقی با سایر بازنشستگان ندارند و حتی در بسیاری موارد دریافتی کمتری هم دارند.» 
اما مردانی که سال‌هاست شغل پرستاری را انتخاب کرده‌اند دغدغه‌های دیگری دارند. صالح شهیدی چند سال است که در یک بیمارستان دولتی مشغول است. کُردی به‌شدت خوش‌اخلاق که گاهی دختربچه‌اش را هم با خود به بیمارستان می‌آورد و او را با فضای کاری‌اش آشنا می‌کند. می‌گوید: «بسیاری از پرستاران به‌خصوص آقایان در دو شیفت کار می‌کنند؛ یعنی از شب تا ظهر روز بعد 18 ساعت به طور مداوم سر کار هستند. اما من همیشه از سوی مثبت زندگی به همه‌چیز نگاه می‌کنم. حس خوبی را که بعد از بازگشت بیمار به زندگی داریم، نمی‌توان با هیچ واژه‌ای توصیف کرد. این شغل خوبی‌ها و زیبایی‌های زیادی دارد ولی سختی‌هایش گاهی خوبی‌ها را کمرنگ می‌کند.» ساره به دست‌های پدر نگاه می‌کند که آمپول را برمی‌دارد و سراغ بیماران می‌رود. مثل بچه‌های دیگر نمی‌ترسد و با جسارت لبخند می‌زند. حتما پدرش بارها برایش گفته که درد چیست و گیرنده درد چیست، بیماری چیست و این داروهای داخل آمپول چطور بیماری را خوب می‌کنند. یا حداقل درد را تسکین می‌بخشند. یکی از پرستارهای زن دست به موهای طلایی‌رنگ ساره می‌کشد و می‌گوید: «با انتخاب این شغل مزایای زیادی را از دست داده‌ام مثل بودن در کنار بچه‌ها و همین‌طور مسائل مادی. بچه‌های من عاشق این هستند که یک روز بیایند خانه و من قبل از آنها خانه باشم و در را برایشان باز کنم و با غذای گرم از آنها پذیرایی کنم. با این حال اگر باز هم شانس انتخاب دوباره را داشته باشم، همین شغل را انتخاب خواهم کرد.» شهیدی از ساعت کاری زیاد و کمبود نیروی پرستار شکایت دارد و می‌گوید: «در این بیمارستان برای رسیدگی به 18 بیمار در یک بخش، تنها سه پرستار حضور دارند. بنابراین کمبود نیرو از مشکلات جدی و اساسی ماست. حق مشارکتی که پزشک و پرستار از طرف بیمارستان به ازای هر بیمار دریافت می‌کنند تفاوت فاحشی با هم دارد. سهم پزشکان مبالغ میلیونی است و سهم پرستاران به 100 هزار تومان هم نمی‌رسد. امسال قرار بود حقوق شیفت شب دوبرابر شود ولی هنوز هیچ یک از این وعده‌ها عملی نشده است.»
ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه