 
        دلکوک
مبارزه ما نفس کشیدن ماست
نازنین متیننیا
	از قدیم گفتهاند، آنچه تو را نکشد قویترت میکند. یادآوری این جمله در چنین شرایطی که ما غمگین و دلشکسته اسم شهدای 17 خرداد را دوره میکنیم، شاید سخت باشد. شاید حتی به چشم شما اشتباه محض بیاید. ممکن است پیش خودتان بگویید مگر میشود؟ مگر میشود در چنین لحظاتی از قدرت صحبت کرد؟ مگر میشود آن ثانیههای اضطراب را نفس کشید و چهار روز بعد از قدرت حرف زد؟ اما این جمله را چند بار پیش خودتان مرور کنید. به تکتک لحظههای آن چهارشنبه فکر کنید و آن تبوتاب و تعجب و ترس و واجآرایی «ت» که میتوانست «تنفس» را از ما بگیرد و بهجز اشک و بهت و ماتم به صورت همزمان چیزی نصیبمان نکرد. اما مگر میشود؟ مگر میشود اتفاقی در این دنیا بدون قاعده و بیدلیل باشد؟ همینطور ساده، بیهیچ دستاوردی؟ مگر میشود ما مرگ هموطن به خشنترین شکل را تجربه کنیم و همان آدمهای سابق باشیم؟ مگر میشود در این لحظات نفس کشید و چیزی بهجز دم و بازدم به دست نیاورد؟ نمیشود. هیچچیز این جهان آنقدر بیحکمت نیست که ما اینطور سادهانگارانه از کنارش بگذریم و خودمان را منفعل و مضطرب رها کنیم.
	ما دیگر آن آدمهای چهارشنبه صبح نیستیم. هیچکداممان همان آدمهای سابق نخواهیم شد. ما تبدیل به آدمهایی شدهایم که هراس تجاوز در زمانه آرامش را تجربه کردهایم. میدانیم یعنی چه که در امنترین نقاط شهر، صدای رگبار بپیچد و تصویر کودکی که به پناهگاه میبرند مثل خوره در ذهن ما چسبیده است و رهایمان نمیکند. ما دیدهایم که چطور اسلحه در دست و تحجر در سر به امنیت ما هجوم میآورند و دیدهایم که دشمن چطور از پایداری ما به هراس میافتد. ما از پس آن چهارشنبه نحس تبدیل به آدمهایی قدرتمندتر شدهایم. چشمهایمان بازتر است. نشانهها را جدیتر میگیریم. در خیابان چشم میگردانیم و به دنبال فردی میگردیم که لباس زمستانی و گشاد پوشیده و چهرهاش شبیه به هیچکدام از مذهبیترین آدمهای این دیار نیست. ما از این به بعد به چشمهای آدمها بیشتر نگاه میکنیم. به خلقوخو و رفتارهایشان توجه بیشتری نشان میدهیم. دیدهایم دیگر، میدانیم بزرگترین طلسمشکن این روزهایمان همین هوشیاری است و همین هوشیاری است که ما را قویتر از پیش و مبارزتر از قبل به دنبال خود میکشاند. حقیقت این است که هرچند غمبار و پرهزینه اما ما قدرتمندتر شدهایم. شناخت بیشتری به دست آوردهایم و تنها کاری که از دستمان برمیآید تحمل درد شهادت هموطن است و نگاه انداختن با چشمهای باز به اینسو و آنسو. امیدمان این است که آن فاجعه هیچوقت تکرار نشود. پیش خودمان دوره میکنیم که «خدایا! کاش هیچوقت مجبور نشوم به 113 زنگ بزنم.» و شماره تلفن سهرقمی سنجاق میخورد به گوشه تصویر پسربچه. ذهن ما میشود پازل پیچیدهای که مرزهای مبهم آن را حسهای ناخوش و درهمتنیده پر میکند.
	به هر حال ما آن چهارشنبه را پشت سر گذاشتهایم و میدانیم خشونتگرایان و تروریستهای بیخانمان، چطور چشم به این سرزمین دوختهاند و هیچ نمیخواهند غیر همین که قدرت فکر از ما گرفته شود و نفس کشیدن از یادمان برود. یادمان برود میشود در هر گوشه از این کشور، با صدای بلند خندید، در هوایش نفس عمیق کشید، میشود در این سرزمین عاشقانه زندگی کرد. آنها چنین چیزی میخواهند؟ پس مبارزه ما چیست الا نفس کشیدن؟ الا زندگی کردن؟ بهجز عشق ورزیدن؟ مبارزه گاهی به همین سادگیهاست. سادهتر از آنچه فکرش را میکنیم. مبارزه ما یعنی همین که قدرتمندتر از پیش به زندگی ادامه میدهیم. قدرتمندتر از پیشقدم برمیداریم و چشمهایمان رو به آسمان است. دردکشیده و ناخوش و خسته زندگی میکنیم، نفس میکشیم و به انتقام فکر میکنیم. همین موقعیت است که انگیزهای برای تنفس به ما میدهد. به این امید که هیچ روز دیگری در هفته، به نحسی 17 خرداد از آب درنیاید و هیچوقت نفس کشیدن سختترین کار جهان نباشد.
ارسال دیدگاه
    




 
                 
                 
                 
                 
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                             
                                            