اسم رمز ما اتحاد است!

درباره اینکه چطور با همدلی و وفاق ملی نگذاشتیم تروریست‌ها، آرامش و امنیت کشور را مخدوش کنند

اسم رمز ما اتحاد است!

نگار مفید

 
 
 
 
20 روز پیش از چهارشنبه غم‌انگیز، در جمعه‌ای بهاری 42 میلیون نفر پای صندوق‌های رأی رفتند تا نظرشان را روی برگه‌ای بنویسند و چشم‌انتظار نتیجه بمانند. 42 میلیون نفر در سرتاسر ایران و در امنیت و آرامشی تامین‌شده.
مهم‌ترین مفهومی که سال‌هاست برای آن می‌جنگیم و در جهت این صلح و پایداری قدم برمی‌داریم. انتخاب‌هایمان سندی است برای این خواسته و مواجهه‌مان به قصد ثبات و حفظ آرامش. ما از صلح می‌گوییم و تروریسم به شکلی خشن‌تر خودنمایی می‌کند. ما به ثبات رأی می‌دهیم و تروریسم جری‌تر می‌شود. ما ساعت‌ها در صف می‌مانیم و دموکراسی تمرین می‌کنیم و تروریسم به جنگ می‌اندیشد.
تروریسم روی طبل تفرقه می‌کوبد و ما متحدتر می‌شویم. خاطرات بحث‌های 20 روز پیش را از یاد می‌بریم و تصویری تازه از با هم بودن می‌سازیم.
از چهارشنبه
ساعت 10 صبح روز چهارشنبه 17 خردادماه سال 96 بود که همه ما تبدیل به آدمی دیگر شدیم. آدمی که کمتر می‌شناسیمش، کمتر او را در آینه دیده‌ایم و کمتر به ترس‌هایش گوش داده‌ایم. تمام ما به این نتیجه رسیدیم که جهان جای ترسناک‌تری است. چشم باز کردیم و تمام وقایع و اتفاقاتی که در پاریس و لندن و منچستر و بروکسل افتاده بود، برایمان پیش آمد.
کشته شدن آدم‌های بی‌گناه، تروریست‌های بی‌منطق و عصبانی، تیراندازی، حمله، آتش، انفجار. دعا برای نیروهای نظامی و امنیتی، تلاش برای حفظ خونسردی. حتی احتمالا بسیاری از ما در لحظات اولیه به عمق فاجعه پی نبردیم. شما را نمی‌دانم اما من مطمئن بودم که اتفاق خاصی نیست، یک درگیری کوچک است و تا دقایقی دیگر به پایان می‌رسد و حتی گوشه‌ای از تاریخ را به نام خود ثبت نمی‌کند.
اما خبرها یک‌به‌یک از راه رسید و هر خبر ترسناک‌تر از خبر پیشین بود. مجلس شورای اسلامی صحنه درگیری است، تروریست‌ها به حرم مطهر امام (ره) حمله کردند. تروریست‌ها رو به مردم آتش گشودند. تروریست‌ها با اسلحه از گیت نگهبانی رد شدند. تروریست‌ها در حیاط پشتی حرم امام گیر افتادند. انفجار در حرم. خنثی‌سازی تیم سوم تروریستی. هر خبر سهمگین‌تر و ناامیدکننده‌تر از خبر پیش می‌رسید. نیروهای نوپو به مجلس رسیدند. به محض اینکه ته دلمان کمی گرم می‌شد، خبرها ترسناک‌تر می‌شد. داعش مسئولیت حمله به تهران را برعهده گرفت. هنوز در ناباوری از این داستان بودیم و دلمان قرص بود که یکی از تروریست‌ها با شلیک تک‌تیرانداز به سرش از شکافتن جمعیت بازماند. همین موقع ویدئویی کوتاه از شهادت دو کارمند مجلس منتشر شد. ویدئویی چندثانیه‌ای که وحشت به جان ما می‌انداخت و قساوت و وحشی‌گری داعش‌وار را به روی ما می‌آورد. مشابه این ویدئوها را دیده بودیم، دیده بودیم که چطور از بچه‌های کم‌سن استفاده می‌کنند و نام خداوند را با وقاحت بر زبان جاری می‌کنند، اما هیچ‌وقت روبه‌روی آن دوربین یکی از ما نبود. یکی از خودمان. یکی از خودمان که در صف نانوایی، در صف اتوبوس، در سالن سینما، در رستوران بین‌راهی بعد از عوارضی می‌بینیم. چه اشک‌ها که از آن چهارشنبه روی گونه‌های ما ننشسته است. پس از ظهر که هر دو حمله تروریستی برچیده شد و نفس راحتی کشیدیم برای چند دقیقه، تعداد کشته‌شدگان ایرانی به 12 نفر رسیده بود. 12 انسان، 12 هموطن. خبر رسیده بود که از میان زخمی‌ها هم چند نفری حالشان وخیم است و اوضاع خوشی ندارند. عدد شهدای ما به 17 رسید. 17 هموطنی که روز جمعه تشییع شدند و ما اسم‌هایشان را به خاطر داریم؛ رضا، علی، جعفر، حمید، جواد ... و مازیار، حسین، هانیه، آخ هانیه. هموطنانمان بودند، در شبکه‌های اجتماعی دیده بودیمشان، پابه‌پای هم رأی داده بودیم. نه می‌دانستیم اهل کجا هستند و نه می‌دانستیم به چه زبانی صحبت می‌کنند. داغدار و عزادار و ناخوش مانده بودیم و تنها درسی که گرفتیم اتحاد بود. متحد بمانیم برای کشوری که از صمیم قلب دوستش داریم.
از ایران
نه آنکه یادمان برود در ساعت‌های ابتدایی حمله داعش به ایران برخی‌ها شروع به بیگانه‌گرایی کردند، یا فراموش کنیم که برخی افراد روی طبل انتخابات گذشته کوبیدند یا به دنبال مقصر و قهرمان‌سازی چطور همگرایی را به سخره گرفتند، آنها را یادمان نرفته است.
یادمان نرفته که برخی رمز موفقیت را از یاد بردند. یادشان رفت در این روزها و ساعت‌ها که با دشمن در حال نبردیم، هیچ‌چیز بدتر از جدایی انداختن میان یک ملت نیست. اما همه‌مان این‌طور نبودیم و چه عجیب بود که آدم‌ها، بی‌آنکه کارشناسی، مسئول و مدیری به آنها بگوید، خودشان رمز موفقیت را پیدا کردند. نشان‌های دعا برای ایران تبدیل به آواتار شد و اشک و اشک و اشک. تصویر نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی در کنار هم دست به دست می‌شد و صدای دست‌مریزاد و خسته نباشید به گوش می‌رسید. مرحباگویان و تسبیح‌به‌دست و چشم رو به آسمان تا خون دلمان بیشتر نشود. ما از اتحاد می‌گفتیم و داعش ویدئوی کردزبان را منتشر کرد.
کسی هم نپرسید که چه دلیلی دارد. واضح بود دیگر. در شرایطی که عکس‌ها به ما قوت قلب می‌داد، داعش از تفرقه گفت. تنها گروهی که از تفرقه‌افکنی و خشونت سود می‌برد و می‌دانست موفقیتش در ایجاد بدگمانی است. برخی تن دادند و دیگرانی آنها را از اشتباه بیرون آوردند.
هرچه داشتیم همدلی بود و همراهی. تنها نقطه اشتراکمان هم همین ایران است که حتی گاهی در خلوت و بی‌دلیل نامش را زمزمه می‌کنیم. بی‌آنکه انتخاباتی در کار باشد، «ای ایران» می‌خوانیم و بدون آنکه در صف‌های منظم مدرسه ایستاده باشیم، سرود ملی را تکرار می‌کنیم. یک چشممان به پرچم سه‌رنگ است و خاطرات خوشی که آن را بالای سر گرفته‌ایم و یک چشم دیگر اشک‌آلود ثانیه‌های مضطرب. اما مگر چه اشتراکی داریم به‌جز خدای بالای سر و پرچم سه‌رنگ و نوای وطن؟
از امید و اضطراب و تنهایی
از امید نوشتن  در آن لحظات کمی سخت بود، اما مگر شما امید را تجربه نکردید در آن ثانیه‌ها؟ از تصویر نیروهای نظامی و انتظامی در کنار هم نور امید به دل‌هایتان نتابید؟
از شنیدن خبر اضافه شدن نیروهای نوپو ته دلتان قرص نشد؟ وقتی شنیدید که یک نفر، یک هموطن، به محض شنیدن لهجه نامتعارف یک زن جلوی مجلس او را به نیروهای امنیتی معرفی کرده است، ثانیه‌ای آرام نشدید؟ یا حتی با دیدن تصویر آن دو مرد که می‌دوند و از دوربین دور می‌شوند؟ این اتحاد در میان نیروهای امنیتی و نظامی شما را تحت‌تاثیر قرار نداد؟ از شما چه پنهان تصور تک‌تیراندازی که توانسته شبیه به فیلم‌های سینمایی، تروریستی را از فاصله‌ای دور ناکار کند، هنوز که هنوز است احساس اطمینان و اعتمادی به من می‌دهد که با هیچ کلامی نمی‌توان توصیفش کرد.
الان که با فاصله‌ای چهارروزه به این ماجرا نگاه می‌کنم، به نظر می‌رسد که اتحاد میان نیروهای انتظامی و امنیتی و نظامی بود که باعث شد اسم رمز عملیات ما «اتحاد» شود و همدیگر را به آرامش و همراهی دعوت کنیم. از با هم بودن بنویسیم و نگذاریم کسی جرئت کند میان ما تفرقه بیندازد. به هم بگوییم که با هم هستیم و ترسی وجود ندارد. خاطرات روزهای دفاع مقدس را به زبان بیاوریم و برای هزارمین مرتبه از خاطرات آژیر قرمز و دورهمی در پناهگاه حرف بزنیم. روزهایی که انگار از ما دور شده بودند و در اتفاقات روزمره‌مان جایی نداشتند. ما به آن روزها برگشتیم و همراه هم بودیم. برای هم قصه گفتیم، از تنهایی نترسیدیم و یاد و خاطره تمام قهرمانان جان‌برکف این سرزمین را زنده کردیم.
از اتحاد جهانی
نمی‌دانم ویدئوی خاموش شدن چراغ‌های برج ایفل به احترام قربانیان حوادث تروریستی تهران را دیده‌اید یا نه. شاید سرتیتر خبر را شنیده باشید و به ویدئو نگاه نکرده باشید. اما پیدایش کنید و یک مرتبه به خاموش شدن چراغ‌ها نگاه کنید. در همان چند ثانیه، آنچنان غمی روی قلبتان سنگینی می‌کند که به‌جز بغض چیزی جایش را نمی‌گیرد. مخصوصا اگر بدانید که همان روز در نوتردام هم یک بمب در مقابل کلیسا منفجر شده و مسئولیت آن برعهده داعش بوده است.
شاید باورتان نشود اما یکی از دوستان که برای یک کنفرانس خبری به پاریس رفته، همان چهارشنبه برای مادرش مسیجی فرستاد که «خیالت راحت من نوتردام نیستم.» و پاسخ گرفته بود: «خیالت راحت، من هم بهارستان نیستم.» می‌بینید؟ به ناگهان اتحاد داخلی یک قدم روبه‌جلو می‌رود و تبدیل به اتحادی بین‌المللی می‌شود. عکس نیمه‌افراشته شدن پرچم سازمان ملل را که ببینید، بازهم اوضاع همین است. تمام آن آواتارها که به اسم پاریس و لندن و منچستر و بروکسل تغییر کرده بود، حالا دعاگویی برای تهران را پاسخ می‌گیرد. ما می‌شویم یک جهان بزرگ‌تر، می‌شویم مفهومی به اسم انسان و آدم‌هایی در معرض تروریسم. پیش از آنکه از شوک خارج شویم و تصویر شهدای 17 خرداد را ببینیم و از زندگی‌شان خبردار شویم، شبکه‌های تلویزیونی بزرگ دنیا از تهران برایمان گزارش می‌دهند.
پیش از آنکه کسی فکرش را بکند، یورونیوز با ما از تهران صحبت می‌کند. چه غمگینانه، غمگینانه‌ترین تصویری که در این سال‌ها از تهران مخابره شده است. پیش از آنکه ما متوجه شویم چه بلایی سرمان آمده است، آنها که تجربه‌اش کرده‌اند برایمان روایت کردند. روایت کسانی که چشم می‌بندند و کمر به قتل‌عام انسان می‌بندند. چشم می‌بندند و پیر و جوان و زن و مرد و کودک نمی‌شناسند.
چشم می‌بندند و بی‌گناه را به رگبار می‌بندند. روایت طولانی‌ترین چهارشنبه تهران؛ چهارشنبه‌ای که صدای ترقه‌های خودمان گوش شهر را پر نکرده بود و صدای خنده‌ای به گوش نمی‌رسید و موسیقی شنیده نمی‌شد. چهارشنبه‌ای که فشفشه نداشت، و هیچ‌کس آجیل مشکل‌گشا خیرات نمی‌کرد. چهارشنبه‌ای که چهارشنبه‌سوری خودمان نبود، آخر سال نبود و سرتیتر مهم‌ترین خبرگزاری‌های جهان قرار گرفت.
ارسال دیدگاه
ضمیمه
ضمیمه