
در لحظه زیستن؛ راز ساده شادمانی
نگار مفید
از هر دانشمند و محقق و پژوهشگر داخلی و خارجی که درباره راههای رسیدن به شادمانی بپرسید، به شما میگویند حضور در لحظه. یعنی همین لحظه که در حال گذر است و شما به جای اینکه روی خواندن این متن تمرکز کنید، به آخرین مرتبهای که شاد بودید فکر میکنید. دقیقا همین ثانیه که حتی ممکن است صفحه نشریه یک مقدار در دستتان لیز بخورد. در این اکنون، قابلیتی وجود دارد که شما را شاد میکند و باعث میشود تا از اضطراب احتمالی فاصله بگیرید و از آینده دور ترسی به دل راه ندهید. یعنی همین امروز که من در حال نوشتن این متن بودم، به سه زبان مختلف خواندم و شنیدم که میگویند: «اضطراب چیزی نیست به جز تصور ما از آینده.» و از آنجایی که آینده هنوز از راه نرسیده، ما آمادهایم تا بدترین شکل آن را تصور کنیم تا خودمان را در مقابل احتمالاتی که سر راهمان قرار میدهد واکسینه کنیم. پیش خودمان میگوییم: «اگر این ماه حقوق ندهند؟» و اضطراب گذراندن تعطیلات بدون درآمد نفس ما را بند میآورد. قفل بزرگی به ذهن و زندگیمان میزند و اجازه رسیدن به خوشحالی را از ما میگیرد.
حضور در لحظه
حضور در لحظه به این معناست که در همین گوشهای که نشستهاید، کاری که انجام میدهید و ذهنتان را مشغول کرده تمام و کمال زیر نظر بگیرید. باید بدانید که در اطراف شما چه میگذرد. اگر روی زمین نشستهاید، الان به کجا تکیه دادهاید، چه بویی میآید، چند نفر در اتاق هستند، شما چه مطلبی در چه زمینهای میخوانید. باید به تمام موقعیت خود توجه کنید. حضور در لحظه یعنی ذهن را آماده کنید تا از جایش تکان نخورد و چنین تمرکزی به دست نمیآید مگر با تمرین دادن ذهن. مگر آنکه ذهن خود را آماده کنید و از این تواناییاش لذت ببرید. البته بسیاری از ما، همانطور که بزرگ و بزرگتر میشویم و دغدغههایمان بیشتر و بیشتر میشوند، به خودمان حق میدهیم که سر نخ تمرکز از دستمان در برود. به خودمان میآییم و میبینیم حتی در حال تماشای مسابقه فوتبال یا سریال مورد علاقهمان نیستیم و صرفا در گوشهای از خانه نشستهایم و ذهنمان هزار راه میرود. از به زبان آوردن این دیالوگ هم خوشحال میشویم و به خودمان میگوییم: «زندگی یعنی همین.» و در هنگام مواجهه با هر مسئلهای به خودمان اجازه میدهیم تا بیتوجه به دوروبر و از غذا خوردن لذت نبریم، از مکالمه با دوروبریهایمان هیجانزده نشویم و هیچچیز در زندگی ما را خوشحال نکند. حتی برای آن دیالوگهای ثابت هم داریم: «اصلا نفهمیدم غذا چی خوردم» یا «اصلا نفهمیدم سریال چی شد». به همین سادگی ما از حضور نداشتن در لحظه خود، یک موفقیت میسازیم و دیگران را مجبور میکنیم مسئولیت این واقعه را برعهده بگیرند. در حالی که حضور در لحظه بهخودیخود اتفاق نمیافتد، بلکه در بزرگسالی باید این موقعیت را با تمرین به دست بیاوریم و خودمان را آماده کنیم تا به این سادگی افسار ذهن را به دست اتفاقهای غیرلحظهای ندهیم.
فرار از لحظه
وقتی از حضور در لحظه صحبت میکنیم، الزاما به این معنا نیست که باید در جای خود ساکن باشیم، بلکه باید ذهن را در اختیار بگیریم. سادهترین روشی که کنترل ذهن از دست ما خارج میشود، زمانی است که به خیالبافی رو میآوریم. ناخودآگاه ذهن ما به سمتی دیگر میرود. در محل کار حاضر هستیم اما به برنامهای که عصر داریم فکر میکنیم. پشت میز نشستهایم و یاد مسافرت هفته گذشته میافتیم. در حال تایپ و نوشتن و جمعبندی هستیم اما درحقیقت به شام امشب فکر میکنیم. هرکدام از این خیالبافیها این قدرت را دارند که حضور در لحظه را از ما بگیرند. باعث میشوند تا ذهن ما به جایی برود که اینجا نیست. مت کلینسورث پژوهشگری است که در این زمینه تحقیقات فراوانی انجام داده و خلاصهای از تحقیق خود را در یکی از نشستهای تدکس مطرح کرده است. او در این زمینه توضیح میدهد که تفاوتی میان خیالبافی مثبت و منفی وجود ندارد. تفاوتی ندارد شما به یک اتفاق خوب فکر کنید یا یک اتفاق بد. به اتفاق هیجانانگیزی مثل مسافرت هفته آینده یا اتفاق غمانگیزی مثل ناتوانی از رفتن به مسافرت، بلکه در هردو صورت، شما با خیالبافی به سمت دور شدن از لحظه و در نتیجه فاصله گرفتن از خوشحالی میروید. طبق تحقیقی که او و همکارانش انجام دادهاند و بیش از 15 هزار نفر را در طول روز زیر نظر گرفتهاند، هراندازه که خیالبافی طولانیتر شود، احتمال آنکه افراد غمگین شوند بیشتر است. البته در این میان سوالات فراوانی نیز وجود دارد. برای نمونه او این سوال را مطرح میکند که «آیا ما برای فرار از موقعیت ناخوشایند به خیالبافی رو میآوریم؟» یعنی به جای آنکه خیالبافی دلیل ما برای ناامیدی باشد، چهبسا ناامیدی است که ما را به سمت خیالبافی میکشاند. طبق تحقیقات او، هیچ ارتباط منطقی میان ناامیدی و خیالبافی وجود ندارد درحالیکه ارتباط کاملا معکوس قابلمشاهده است.
گذر از لحظه
در تحقیقات متفاوتی که درباره شادمانی منتشر شده، یکی از اصول مهم و غیرقابلاجتناب، رسیدن به آن قدرت باورنکردنی است تا بتوانیم زندگی را با تمام احتمالاتی که برایش متصور میشویم باور کنیم و از آن نترسیم. سادهتر آنکه ما به این خاطر خودمان را در مقابل آینده مظلوم و بیدفاع میبینیم که فکر میکنیم با استفاده از پیشداوریها و پیشفرضها و خیالبافیها میتوانیم موفقیت را تضمین کنیم و به همین دلیل است که لحظه را از یاد میبریم. طبق صحبتهایی که کلینسورث به زبان میآورد، «زمانی که ما از خیالبافی صحبت میکنیم، آینده را متصور میشویم، در حالی که آینده هنوز نیامده و نگرانی برای آینده بیفایده است.» به عبارت دیگر شما تا زمانی که دقیقا ندانید آینده چه چیزی در چنته دارد، نمیتوانید برنامهای برای آن بچینید یا مبارزه را آغاز کنید. نمیدانید چه مسئولیتی در آینده برعهدهتان قرار میگیرد. از ما میشنوید، شما به این سادگیها نمیتوانید برای آیندهای نامعلوم برنامهریزی کنید و با خیالبافی هم کاری از دستتان برنمیآید. فقط اضطراب میسازید و مجبور میشوید با اضطراب خودساخته کنار بیایید. این اضطراب فرصت مبارزه با مشکلات امروز را از شما میگیرد و توان مقابله را از شما سلب میکند. اجازه نمیدهد با معضلات روبهرو شوید و با ذهن باز و آزاد خودتان را رودرروی مشکلات ببینید. بلکه مشکل امروز را به بحرانی در آینده مرتبط میدانید و آن را بسیار بزرگتر از واقعیت جلوه میدهید. به همین دلیل است که گاهی نمیدانید چرا اما خودتان را آدمی دستوپا بسته میدانید. نمیدانید چرا اما حمایتی بیش از اندازه نیاز دارید. نمیدانید چرا اما برای رد شدن از عرض خیابان دستودلتان میلرزد. زمانی که شما لحظه را نادیده میگیرید و آینده موهوم را به جای آن در ذهن جا میدهید، گول یکی از زیرکانهترین بازیهای ذهن را خوردهاید، بازی اکنون نه و هر زمان دیگر. در این بازی شما همیشه بازنده میدان خواهید بود، صرفا به این دلیل که حواستان را به اندازه کافی به واقعیت جلب نکردهاید.
به دنبال لحظه
با وجود تمام این مثالها، بچهها یکی از خیالبافترین موجودات هستند. آنها برای رفتن به فضا، قدم گذاشتن روی ماه، مسابقه با قهرمان دو استقامت برنامهریزی میکنند و خیالشان را تا دورها پرواز میدهند. پس چرا ما آنها را بهعنوان آدمهای ناامید نمیبینیم؟ جواب شما ساده است، بچهها وقتی برای رفتن به فضا برنامهریزی میکنند، در ذهن خود سفینهفضاییشان را آماده میکنند و وقتی به مسابقه با قهرمان دو استقامت فکر میکنند، حتما پیروز میدان میشوند. اما ما آدم بزرگها به محض دوری از واقعیت، مچ خودمان را میگیریم و اجازه نمیدهیم تا حتی در رؤیا هم برنده شویم. از طرف دیگر، بچهها تمایلی طبیعی به شادمانی دارند. یعنی آنها عاشق شکلات و بستنی هستند و اگر از آنها دلیلش را بپرسید فقط میگویند: «خوشمزه است.» اما درحقیقت در بدن آنها هیجانی وصفناپذیر نسبت به زندگی وجود دارد که باعث میشود به صورت ناخودآگاه به مواد شادمانیبخش موجود در شکلات و بستنی گرایش نشان دهند. موادی خوراکی که علم ثابت کرده در افزایش میزان سرخوشی ما موثر هستند. کاهو و کلم بروکلی و انواع میوهها و لبنیات، رویای آدمبزرگهاست که فکر میکنند با غذای سالم الزاما به شادمانی میرسند. وگرنه هیچ رابطه مستقیمی میان خوردن بروکلی و شادمانی کشف نشده است. در نظر داشته باشید که تمایل طبیعی بچهها به شادمانی به آنها خلقوخویی میدهد که ما حتی در خوابوخیال هم نمیبینیم. آنها میتوانند ساعتها از دیوار راست بالا بروند و شادمان باشند. میتوانند انواع غذاها را مزه کنند و بهسادگی درباره دوست داشتن یا دوست نداشتن یک غذا صحبت کنند. میتوانند در ثانیهای که قرار دارند، بهخوبی دوروبر را رصد کنند و جوری که انگار صد چشم در اطراف دارند، تمام آدمها را زیر نظر بگیرند. این میل به شادمانی در بچهها هم یکی از آن اتفاقهای طبیعی است. کم پیش میآید کودکی را افسرده ببینید، بچهها طراحی شدهاند تا امید به آینده را در آدمها جان بدهند که اگر غیر از این بود، بشر از فرط تنهایی منقرض میشد.
اما بگذارید به همان سرفصل اصلی برگردیم یعنی رابطه میان خیالبافی با شادمانی، اما اینبار از نگاه کودکان که میدانیم رابطه موفقی بین این دو گزینه برقرار کردهاند. خیالبافیهای بچهها عمدتا چارچوبی پیدا نکرده است. پس اگر از آنها بپرسید «به نظرت مزه شکلات و سس خردل چطوری میشه؟» احتمالا جواب آنها خنده خواهد بود. حتی دیده شده که وقتی برای اولین بار سس خردل و شکلات را در یک قاب ببینند، مزه آن را امتحان میکنند و از تجربه چنین مزه عجیبی نمیگذرند. زمانی که مغز در حال پرورش یافتن است، چنین تفاوتهایی باعث میشود رشد بیشتری حاصل شود و خیالبافی از حالت ناخوشایند به حالتی خوشایند برسد.
ارسال دیدگاه