
فقر، بلای جان انسجام اجتماعی
مقصود فراستخواه جامعهشناس
فقر نهتنها مردم را در گرسنگی قرار میدهد و از مزایای یک زندگی مرفه محروم میکند بلکه نظام عاطفیشان را به هم میریزد. در اینجا دو نوع ورود به مسئله داریم؛ یکی ورود روانکاوانه یعنی هرم مازلو که نیازهای سلسلهمراتبی را دربرمیگیرد. وقتی نیازهای زیستی و فیزیولوژیک انسانها تأمین نمیشود معمولاً در مقیاس بزرگ، کمتر نیازهای اجتماعی و دوستی و خودشکوفایی برایشان موضوعیت پیدا میکند. وقتی شما یک نان بخورنمیری دارید، دنبال مطالعه و تئاتر و حلقههای داوطلبانه و حمایت از محیط زیست و معاشرت با دوستان میروید، اما من که برای ظهر چیزی ندارم بخورم، احتمال زیادی وجود دارد که به فکر این نیازهای متعالی و اجتماعی و خوشکوفایی نیفتم. ممکن است اقلیتی اینچنین باشند، اما در مقیاس بزرگ معمولاً فرصت و رمقی برای این مسائل باقی نمیماند. اینگلهارت در زمینه نیازها و فرانیازها کار کرده و میگوید «در جامعهای که فقر وجود دارد دیگر فرانیازها، مسئله آزادی، مشارکت مدنی، دموکراسیخواهی و استقلال شخصی و محیط زیست محلی از اعراب ندارند.» او میگوید «در جوامعی که فقر تا حدی مدیریت و رفع و رجوع شده و شاخصهای زندگی و رفاه ارتقا پیدا کرده، مردم به فکر محیط زیست میافتند.» در کشورهای اروپایی از شمال اروپا تا آلمان و انگلستان و نروژ و لهستان حدود 30 تا 50 درصد جمعیت، عضو یک نهاد غیردولتی داوطلبانه هستند. در ایران طبق تحقیقی که انجام دادم، این میزان حدود یک تا دو درصد است. این دادهها نشان میدهد که وقتی شلاق نیازهای زیستی مدام از طریق فقر بر من نواخته میشود، فرصت اندیشیدن به فرانیازهایی همچون همبستگی، ارتباط با دیگران، همکاری داوطلبانه، به فکر خیر عمومی بودن، به فکر محیط زیست بودن و به فکر گروههای آسیبپذیر بودن بسیار کم میشود. این آغاز وضعیتی میشود که از آن به اخلاق تعبیر میکنیم. اخلاق یعنی همین توجه به خیر عمومی، احترام به انسانهای دیگر، شنیدن صدای دیگری. لویناس میگوید «اخلاق شنیدن صدای «دیگری» است.» اخلاق به این معنا وقتی توسعه پیدا میکند که یک نظام زندگی استاندارد برای بخش بزرگی از جامعه فراهم شود. ما شاخصهای فقر را بهصورت ظاهری بررسی میکنیم، اما نمیرویم بهطور میدانی ببینیم فقر با زندگی، اعصاب، اخلاق و روحیات اجتماعی مردم، خانواده، روابط خانواده، فرهنگ شهری و کیفیت زندگی چه میکند و گرسنگی چه بدبختیهایی برای مردم به بار میآورد. فقر با خود نابرابری و نفرت و در نهایت بیگانگی به همراه میآورد. وقتی از امکانات عمومی محروم هستید نسبت به کل سیستم بیگانهاید و میل به مشارکت در شما کم میشود. به هیچکس اعتماد ندارید، در نتیجه سرمایه اجتماعی افول میکند. من مطالعاتی داشتم که فقیر چه حالاتی را در روز تجربه میکند. اینطور نیست که ما فقط بگوییم فقیر پول و نان ندارد، نه نظام عاطفی و اخلاقیاش زیر سؤال میرود. همدلی، همبستگی و آینده اجتماعی تخریب میشود، در نتیجه خشونت، کینه و کدورت در جامعه ایجاد میکند. فقر نسل دومی را میسازد و نوعی انتقال نسلی به دنبال دارد. این آینده فرهنگی ما و همبستگی اجتماعی ماست که لطمه میبیند. از این جهت میتوان گفت که اخلاق عمومی و اخلاق شهری هم متأثر میشود.
ارسال دیدگاه