نگاهی به کتاب «مشتی غبار»
برملاسازی درد اجتماعی جهان معاصر
«مشتی غبار» (A Handful of Dust)اثر اِوِلين وُ (Evelyn Waugh) روایت زوال زناشوییست. زنی که دیگر نمیتواند زندگی کسالتبار روستایی خود را در قصری نئوگوتیکی تحمل کند که شوهرش آن را نشانۀ ارج خانوادگی و غرور اشرافی میداند، محض سرگرمی بنا میکند به دلبری کردن از جوانی بیخاصیت و بیوجهه، و چندان بدین کار ادامه میدهد که زندگی شوهرش را نابود میکند. اما فقط به سبب اعمال زن نیست که شوهر به ورطۀ بیسرانجامی درمیغلتدد؛ او در ضمن فریفتۀ پندارهای خویش است. غرض داستان روایت رابطۀ زن و مرد نیست؛ غرض نمایاندن انحطاط شوهر است بر اثرِ عمل زنی که نه از سر خودخواهی، بلکه از سر بیمسئولیتی زندگی پسر و شوهرش را به سرانجامی شوم سوق میدهد. لحن وُ در این رمان که مشحون از توصیف دقیق پدیدههاست، سرد و عاری از قضاوت است، بدین قصد که خواننده باور کند شخصیتها و جدالهایشان با هم و با خود کاملاً واقعیاند. اما در پس این توصیفات دقیق هیچ عمق، و بنابراین، هیچ احساسی نیست. نویسنده با این راهبرد روایی نقش وقایعنگار هوشمندی را ایفا میکند که نه علت بیماری، بلکه شوخیوار نشانههای درد اجتماعی جهان معاصر را برملا میسازد. این کتاب هجویهای درخشان از قشری از جامعۀ انگلستان ارائه میدهد؛ جامعهای که آدمهایش بهجز پول، عملاً هیچ ارزش و اعتبار دیگری برای خود ندارند. داستان کتاب، به هم خوردن ازدواجی اشرافی در لندن را به تصویر میکشد که در آن، زنی دردسرساز، حوصلهاش از زندگی خود سر میرود و دلباختۀ شخصی دیگر میشود. بانویی زیبا به نام برندا لست، پس از هفت سال ازدواج، از زندگی در هتون ابی خسته میشود. هتون ابی، عمارتی بزرگ و مایۀ فخر و غرور شوهر برندا، یعنی تونی است. برندا با مردی سطحینگر و خوشگذران به نام جان بیور وارد رابطه میشود و تونی را ترک میکند.
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها




