مسئولیت اجتماعی حلقه مفقوده توسعه
سعید معیدفر جامعهشناس
مسئولیت اجتماعی مفهومی است که اگرچه ریشه در ادبیات اقتصادی و جامعهشناختی دارد، اما تأثیر آن از سطوح خرد فردی تا سطوح کلان دولتی گسترده است. در جوامعی که ساختار قدرت تمرکزگراست و نهادهای مدنی ضعیفند، این مسئولیت نهتنها بهدرستی درک نمیشود، بلکه به مفهومی انتزاعی و ناکارآمد تقلیل مییابد. در ایران نیز این وضعیت بهوضوح دیده میشود؛ جایی که نه دولتها نقشی تسهیلگر دارند، نه جامعه از انسجام نهادی برخوردار است، و نه افراد خود را در برابر سرنوشت جمعی مسئول میدانند.
در معنای تخصصی، مسئولیت اجتماعی ناظر به پاسخگویی بنگاهها و نهادهای اقتصادی در قبال منابع و فرصتهایی است که از بستر جامعه بهدست میآورند. از محیط زیست گرفته تا انرژی و فضای شهری، همگی جزو منابعی هستند که بهرهبرداری از آنها الزاماً با نوعی تعهد اجتماعی همراه است. با اینحال، این تلقی از مسئولیت اجتماعی در ایران بیشتر جنبه شعاری یافته و در عمل به حاشیه رفته است. در سطوح فردی نیز، اگرچه هر عضو جامعه بهواسطه حضور در گروههایی چون خانواده یا محیط کار دارای مسئولیتهایی است، اما نبود ساختارهای تعاملی و مشارکتی باعث شده که این وظایف بهشکلی نظاممند تعریف و مطالبه نشوند. در واقع، نبود فرهنگ پاسخگویی و تعامل جمعی، پیوند میان حقوق و مسئولیت را گسسته است.
نقش دولت در این میان تعیینکننده است. در نظامهایی که بر تمرکز قدرت و اقتدارگرایی بنا شدهاند، دولت از مردم میخواهد که به مسئولیتهای اجتماعی خود پایبند باشند، در حالیکه خود حاضر به پاسخگویی در برابر جامعه نیست. نتیجه چنین رابطهای، نوعی عدمتعادل مزمن میان دولت و مردم است؛ مردم نهتنها امکان مشارکت واقعی در تصمیمسازیها را ندارند، بلکه در بسیاری از موارد اساساً مخاطب سیاستهای عمومی تلقی نمیشوند. بههمین دلیل، نهادهای مدنی، احزاب و تشکلهای اجتماعی یا بسیار ضعیفند یا تنها در مقاطع خاصی همچون انتخابات ظاهر میشوند و سپس به حاشیه رانده میشوند. قانون اساسی نیز بهجای تقویت نقش مردم، بیشتر دولت را بهعنوان بازیگر اصلی تعریف کرده است، و این باعث شده ساختارهای مشارکتی واقعی شکل نگیرند.
در کشورهای توسعهیافته، مسئولیت اجتماعی با بسترسازی نهادی ممکن میشود؛ دولتها با حمایت از نهادهای مدنی، رسانههای آزاد و نقدپذیری، مشارکت عمومی و پایداری اجتماعی را تقویت میکنند؛ اما در ایران، این زیرساختها غایبند.
در این شرایط، مسئولیت اجتماعی بهجای آنکه یک کنش فعالانه باشد، به شعاری غیرعملیاتی تبدیل شده است. نه دولت تمایلی به واگذاری قدرت دارد، نه مردم احساس تعلق میکنند، و نه نهاد خانواده—که خود زیر فشار کارکردهای ناکارآمد دیگر نهادهاست—توان تربیت شهروندان مسئول را دارد. بنابراین، عبور از این وضعیت مستلزم بازتعریف بنیادین «جامعه» است؛ جامعهای که نهادهایش مستقلاند، ساختار سیاسیاش مبتنی بر تقسیم قدرت است، و مردم در آن امکان طرح مطالبات و ایفای نقش دارند. تا زمانی که این پیششرطها فراهم نشود، مسئولیت اجتماعی همچنان مفهومی گمشده باقی خواهد ماند.