printlogo


گذرگاه کهنسالی
مواجهه با اضطراب پیری به زبان کافمن

قوی‌ترین فیلم‌ها آن‌هایی هستند که از دل ماهیت انسان بیرون می‌آیند. فیلم‌هایی که نشان می‌دهند معنای واقعی انسان‌بودن چیست و به مخاطبان خود اجازه می‌دهند تا با شخصیت‌ها و زندگی‌هایی ارتباط برقرار کنند که تفاوت فاحشی با شخصیت و زندگی خودشان دارد. فیلمساز یکی از مؤثر‌‌ترین راه‌ها برای عزیز‌داشتن شخصیت‌های فیلم برای مخاطب خود را استفاده از احساسات عمومی و عالم‌گیر می‌داند تا بتوان به کمک آن درک متقابلی به وجود آورد؛ احساساتی مثل عشق، ترس، غم و عصبانیت که مخاطبان زیادی آن‌ها را می‌فهمند، به این دلیل که بسیاری از افراد، این احساسات را خودشان نیز تجربه کرده‌اند. با برجسته‌کردن تجربه‌ شخصیت داستان در رؤیارویی با این احساسات فراگیر، فیلمسازان به شکل مؤثری ارتباطی مستحکم و حس قدرتمندی از درک متقابل را بین مخاطبان و شخصیت‌های فیلم شکل می‌دهند. یکی از این احساسات فراگیر وحشت اگزیستانسیالیستی یا وجودی است. حسی که بسیاری از افراد آن را چشیده‌اند و یا در آینده و در نقطه‌ای از زندگی خود، آن را تجربه خواهند کرد. عموماً، احساسات ما از ترس وجودی، زمانی در زندگی هر شخص بوده  که او مجبور شده‌ با مرگ خود رو‌به‌رو شود؛ با گریز‌ناپذیری این پدیده‌ حتمی و اجتناب‌ناپذیر‌ بودنش. حس‌کردن این وحشت، می‌‌تواند مردم را به ارزیابی جایگاه خود در این جهان هدایت کند. اینکه بی‌معنی ‌بودن اقدامات خود را به چشم ببینند و درباره‌ آن‌ها لحظه‌ای درنگ و تأمل کنند و برخی اوقات هم پشیمانی از زندگی را دربر دارد که تا به این لحظه آن را زیسته‌اند. به این خاطر، ترس وجودی معمولاً با فرآیند افزایش عمر همراه و رفیق است. وحشت اگزیستانسیالیستی، احساسی است که به کرّات توسط هنرمندان، نویسندگان و فیلمسازان مورد بررسی قرار گرفته و شهادتی بر جهان‌شمول‌بودن این حس درونی بشر است. در فهرست زیر، ۱۰ فیلم تماشایی را به شما معرفی می‌کنیم که تجسمی عینی از مرگ‌اندیشی و پایان وجود بشریت هستند. هیچ‌کس نمی‌تواند به خوبی و به اندازه‌ چارلی کافمن، فیلم‌هایی در باب این موضوع بسازد. هر بار که موقعش می‌شود، فیلم‌های این نویسنده و کارگردان آمریکایی توانسته درک عمیقی از اینکه انسان‌بودن واقعاً به چه معنی است، در اختیار ما قرار دهد. از عشق و تنهایی گرفته تا ترس، کافمن سبکی تجربی از روایت را دارد تا وسعت احساس انسانی جهان‌شمول را در بدنه‌ کارهایش برجسته و منعکس کند. فیلم «نیویورک، جزء به کل» ساخته کافمن و محصول سال 2008 نیز از این قاعده مستثنی نیست. این فیلم داستان یک نمایشنامه‌نویس دچار اختلالات عصبی شدید را روایت می‌کند (با بازی فیلیپ سیمور هافمن فقید)، آن هم در میان طلاق و سیل عظیمی از مشکلات مرموز سلامتی‌اش. مخاطب این حس را از فیلم می‌گیرد که موضوع چیزی بیشتر از روایت کارگردانی است. پیر‌شدن، مرگ و ترس وجودی که توأمان با یکدیگر می‌آیند، به‌عنوان محور اصلی فیلم خود را نشان می‌دهند با وجودی که فیلم به آرامی به پیش می‌رود. مشکلات سلامتی نمایشنامه‌‌نویس عود می‌کند. او دیگر مطمئن می‌شود که در حال مردن است. دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه از زمان بی‌بازگشت می‌گذرد و حتی جوان‌ترین شخصیت داستان نیز پیر می‌شود و می‌میرد. این در حالی است که نمایشنامه‌نویس در تقلای این است تا آخرین نمایش خود را تکمیل کند اما به دلیل بزرگی مقیاس، پروژه از کنترل او خارج می‌شود. در نهایت، اضطراب و ترس قهرمان فیلم به مخاطب منتقل می‌شود و او را به تأمل وا‌می‌دارد: «آیا ممکن است معنایی در زندگی پیدا کرد که مرگ همواره در افق آن به تماشا و انتظار نشسته باشد؟»