printlogo


چکامه
رود و دریا
عبدالجبار کاکایی

مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
اینکه آویخته از دامنه کوه به دشت
می‌خرامد همه‌جا غلت‌زنان تا...، نرسد
ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ
از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد
پشت هر سنگ، درنگی، پس هر خار، خسی
حتم دارم که به هم‌صحبتی ما نرسد
ماه مأیوس شد و موج به دریا برگشت
بی‌سبب نیست که حتی به تماشا نرسد
من به هرصخره ازین فاصله می‌کوبم، سر
ترسم این است که این رود به دریا نرسد