printlogo


دل‌کوک
مبارزه با خشم و دردسرهای آن
نگار مفید

همین لحظه که این خط‌ها را تایپ می‌کنم، دستم در حنا مانده و یادداشتی که باید در گوشه این صفحه می‌نشست، نوشته نشده. عصبانی شدم و خشمگین و ناامید و هزار اتفاق ناگوار دیگر را به صورت همزمان تجربه کردم تا آخر سر باورم شود که گرفتار و اسیر سوژه‌ای شده‌ام که گزارش امروز و این صفحه است. خشمی که به ناگهان با یک اتفاق ناگوار بروز پیدا می‌کند و تمام ویژگی‌های یک خشم جان‌دار و مرعوب‌کننده را در خود دارد. احتمالا باید این خشم را در دسته بی‌عدالتی قرار دهم و در مرحله دوم آن را ناشی از عدم کنترل اوضاع بدانم. اتفاقی که انتظارش را نداشتم پیش آمد و دوستی که باید این خطوط را می‌نوشت، در آخرین لحظه جاخالی داد تا عصبانیت ناشی از این ماجرا تن و بدن مرا به لرزه درآورد. چند دقیقه‌ای از مکالمه عصبانی و پریشان ما گذشته بود که یادم افتاد دقیقا گزارش امروز را نفس کشیده‌ام. همان گزارش که می‌گوید از سکوت دست بردارید و حرف‌هایتان را به زبان بیاورید. آیا حرف‌هایم را به زبان آوردم؟ به زبان آوردم. آیا در آن چند ثانیه که صدای نفس کشیدن‌هایم بلند شده بود، توانستم چند نفس عمیق بکشم تا کنترل ذهنم را در دست بگیرم؟ همین‌طور که از موقعیت خشمگینانه فاصله می‌گرفتم، یادم افتاد که چه حرف‌های تندوتیزی میان ما ردوبدل شده است. کار تا بی‌مسئولیتی و بی‌منطقی کشید. حرف‌هایی که احتمالا برای به زبان آوردنشان در شرایط غیرعصبی هزار کلمه و واژه ملایم‌تر پیدا می‌کردم تا خدای‌ناکرده زخم و جراحت روحی به فرد مقابل وارد نکنم. اما عصبانی بودم، در آن لحظه دست خودم نبود و از بی‌خیالی و بی‌مبالاتی‌اش حسابی حرصی شده بودم. بعد از مدتی با خودم فکر کردم اگر از پیش می‌دانستم یا اینقدر غیرمنتظره نبود، چه‌بسا که هیچ بحث‌وجدل و عصبانیتی پیش نمی‌آمد. اگر توانایی مقابله و مدیریت خشم را داشتم، چه‌بسا بسیاری از این حرف‌ها زده نمی‌شد. احتمالا با چند نفس عمیق و کنترل خود می‌توانستم عصبانیتم را با روش‌هایی منطقی‌تر مدیریت کنم و سوژه‌ای برایش دست و پا کنم و به او بگویم که همین سوژه را بنویسد. اما من هیچ کدام از این کارها را انجام ندادم، توانش را نداشتم و ذهنم به من کمک نمی‌کرد.
اما می‌دانید چرا از میان تمام اتفاقات خشمگینانه‌ای که درگذشته پیش آمده بود، دست روی چنین سوژه‌ای گذاشتم؟ جذابیت تجربه یک سوژه پس از نگارش. همه ما بارها و بارها تمرین کرده‌ایم تا خشممان را کنترل کنیم و بتوانیم افسارش را در دست بگیریم. همه‌مان در این تمرین روزانه بارها شکست خورده‌ایم و بارها موفق شده‌ایم. ما هر روز چندین و چندبار در معرض این ناخوشی قرار می‌گیریم و در این مبارزه نابرابر میان خودمان با خودمان به میدان می‌رویم و از میان ما کسانی موفق‌ترند که بتوانند این مبارزه را نه با برد و باخت که با نتیجه مساوی به پایان برسانند. تساوی میان منِ عصبانی که احساس ناامیدی و بی‌عدالتی به او دست داده با منِ واقعی که چند دقیقه بعد از شعله‌های آتشین عصبانیت خودنمایی می‌کند. اینجاست که بهتر است حتی در خشمگینانه‌ترین موقعیت، کنترل و مهار عصبانیت را در دستور کار قرار داد.