printlogo


ساختمان نیمه‌کاره-90
تاخیرها و گلایه‌ها
مسعود مشایخی

 
شرایط ساختمان محل کار ما به حالت عادی برگشته و همه دوستان با سرعت مشغول کار و آماده کردن واحدها برای واگذاری به صاحبانشان هستند. به خاطر توقفی که هفته گذشته در کارها ایجاد شد، از گوشه و کنار ساختمان صدای اعتراض صاحبان واحدها به گوش می‌رسد؛ همه از عقب افتادن کار واحدهایشان گله‌مندند. اول هفته از یکی از واحدها سروصدای بچه‌ها بلند بود. محسن که جوشکار ساختمان است با یکی از صاحبان واحدها مشغول بگومگو بود و کارشان داشت به جاهای باریک می‌کشید که مجبور به دخالت شدم و محسن را به واحد دیگری فرستادم. صاحب این واحد که کارش خیلی عقب افتاده بود از همه ما شاکی بود و بنده خدا حق هم داشت. آدم منطقی و جاافتاده‌ای به نظر می‌آمد و همه حاجی صدایش می‌کردند. ترسیدم محسن را در این واحد مشغول کنم، مبادا به خاطر سن‌وسال کم و خامی و جوانی‌اش با حاجی درگیر شود. سر فرصت که همه‌چیز آرام شد، ماجراهای هفته قبل را برای حاجی بازگو کردم. گفتم: «ما هم مثل بقیه آدم‌ها هستیم و پوست و گوشت و استخوان داریم. ما هم بیمار می‌شویم یا عزیزی را از دست می‌دهیم. ما هم گاهی مشکلات خانوادگی و هزار اتفاق غیرمنتظره برایمان پیش می‌آید و مجبور می‌شویم سر کار نیاییم و بدقول شویم.» همان‌طور که تصور می‌کردم حاجی بسیار مهربان و بامنطق و خوش‌مشرب بود. خیلی زود همه‌چیز را پذیرفت و با من رفیق شد. از یکی از ادارات دولتی با پست بسیار مهمی بازنشست شده بود و از گفته‌هایش معلوم بود وضع مالی خوبی دارد. واحد حاجی چند روزی کار داشت و پیرمرد هرروز صبح به آنجا می‌آمد و کلی خوردنی برایمان می‌آورد، در صورتی که اصلا وظیفه‌اش نبود. روز آخر که در واحد حاجی مشغول کار بودیم از او پرسیدم:‌ «با این همه مال و اموالی که دارید، چرا می‌خواهید در این واحد کوچک آپارتمانی ساکن شوید؟ در صورتی که می‌توانید خانه ویلایی بزرگی داشته باشید.» ابتدا جوابی به سوالم نداد اما زمان استراحت کنارم نشست و ماجرای آمدنش به اینجا را برایم تعریف کرد. می‌گفت: «بین فامیل و دوستان شاهد دعواهای بی‌شماری به خاطر ارثیه و تقسیم آن بودم. بچه‌های متوفی بعد از مرگ وی اختلاف پیدا می‌کردند و از هم دور می‌شدند. من هم که سن و سالی ازم گذشته و پایم لب گور است. به خاطر اینکه بعد از مرگم بین بچه‌هایم اختلاف و کدورتی ایجاد نشود همه اموال و خانه و زمین‌هایی که سال‌ها برای به دست آوردنشان زحمت کشیده‌ام را به طور مساوی و به عدالت بین دخترها و تک پسرم تقسیم کردم و سهم همه را دادم. همین آپارتمان برای من و همسرم کافی است و با شرایطش کنار خواهیم آمد.» واقعا بعضی آدم‌ها چقدر می‌توانند دوراندیش و پاک‌نیت باشند. حاجی از آدم‌های معقول و پاک‌اندیشی است که در این دوره و زمانه نظیرش کم‌ پیدا می‌شود. بالاخره بعد از چند روز تاخیر واحد حاجی را تمام کردم و به دوستان دیگر سپردم و کلی سفارش کردم که کار این مرد نیک را به نحو احسن و بدون تاخیر تحویل دهند.