امیرحسین با نگاهی که تا ته دنیا میرود، با لهجه گرم کرمانی، بخشیدن را یادمان میدهد. میگوید: «معلمم نمیخواسته مداد را توی سرم فرو کند و عمدی در کار نبوده. بگذارید معلمم برگردد سر کلاس.» کلمات در لهجهاش شیرینتر میشود. به شیوه کرمانیها، انگار کلمات را یک دور توی قلبش میچرخاند بعد بیرون میدهد. امیرحسین همان دانشآموزی است که بر اثر کتک خوردن مدادی توی پوست سرش فرو رفت. امیرحسین دارد توی این ویدیو میبخشد و گذشت میکند. او بلد است ببخشد. همین چند روز پیش یکی از مجریان برنامههای صبح داشت به خاطر این ماجرا مدیرکل آموزشوپرورش استان کرمان را سینجیم میکرد. آقای مجری جوان در هالهای از شو تلویزیونی قصد داشت ماجرا را آبوتاب بدهد. مدیرکل بعد از پذیرفتن خطای معلم و اعلام اینکه معلق شده گفت: «دانشآموز و خانوادهاش میخواهند از معلم بگذرند و ببخشند.» آقای مجری روی آنتن زنده با تعجب فراوان نیمچه عصبانی شد و گفت: «ببخشند! به نظرم اینجا محل بخشش نیست. شما اگر یکی بچهتان را کتک بزند گذشت میکنید؟» بعد آقای مجری سر تکان داد و چشمها را رو به سوی دوربین گرداند و گفت: «من اگر بودم گذشت نمیکردم. اصلا و ابدا.» نمیدانم توی گوشی چه گفتند و چه شنید که بعد سعی کرد بگوید که البته واضح و مبرهن است که ما باید گذشت کنیم و همدیگر را
ببخشیم.
مهمان بعدی آقای مجری یک آقای روحانی بود که هر هفته در مورد اخلاق اسلامی صحبت میکند. مجری پرسید: «انگار شما ابرو بالا بردید وقتی من گفتم نباید معلم خاطی را بخشید.» و روحانی جوان نیمساعت داشت مجری جوان را متقاعد میکرد که در هر حال باید بخشید و نباید نگران بود که بخشش باعث شیوع یا تکرار خطا شود. آخرش نفهمیدم آقای مجری که پا در یک کفش کرده بود و میخواست آداب چگونه نبخشیدن را به بینندگان بخش صبح تلویزیون یادآوری کند متقاعد شد یا نه. و البته متوجه نشدم که نگرانیهایش رفعورجوع شد یا نه، اما وقتی دیدم امیرحسین با چشمهای خورشیدزده دست در جیب کرده و میگوید: «حالم خوب است. بگذارید معلمم برگردد.» با خودم گفتم چه خوب که بچهها مدرسه میروند و مجبور نیستند برنامه صبحگاهی تلویزیون را نگاه کنند. آنها با غریزه آدمی راه میروند. امیرحسین کلام شرمگینش را در سادگی مخملی پتهدوزیشدهای میپیچید، به قشنگی برگهای نخلی که پشت سرش را از جامعه بیرون کادربندی میکرد.