«آریا» نام کوچک اوست که لبخند از لبش پاک نمیشود اما در گوشی میگوید: «این تلخندی است بر احوال روزگار!» او تولیدکننده ورقهای کاغذ الوان و صاحب کارخانهای بوده که میتوانست در ایران تنها و بینظیر باشد. کاغذی که پیش از او از برزیل، اوکراین و هند وارد کشور میشد و تقریبا مشابهی در ایران نداشت. سال 1379 وارد عرصه کار کاغذ شد. پیش از آن در کار تابلوسازی و تبلیغات بود، اما احساس کرد میتواند بختش را در کار بهتر و پرسودتری بیازماید. روزهایی که بازار تشنه کاغذ بود و رگ خواب مشتریان در دستش بود، خوب میدانست چطور میتواند صاحبان صنایع مرتبط و خریداران بزرگ را راضی کند تا کاغذهای رنگیاش را بخرند. در اوج قراردادهای بزرگ و آغاز خیز پیشرفت با شکایت مادر همسرش به دادگاه رفت و ظرف 48 ساعت همه زندگیاش را به باد داد و به زندان افتاد.
یک شروع کلیشهای
دو خریدار عمده از تولیدات آریا خوششان آمد و روند توسعه کار آغاز شد. یکی از مشتریان بزرگ کاغذ سوله بزرگی را در منطقه سیزدهآبان تهران در اختیار تولیدکننده کاغذهای الوان قرار داد تا با تجهیز و وارد کردن تکنولوژی روز بازار کاغذ شکل دیگری بگیرد و وابستگی مصرفکننده به واردات کمتر شود. تجهیز سوله دیگری در منطقه عباسآباد خاوران نشان میدهد روند توسعه و تولید محصول درجهیک آریا چقدر با بخت و اقبال بلند همراه بوده است. اما او حالا میگوید: «اگرچه به خرافات اعتقادی ندارم، اما خیلیها میگویند چشم خوردم!» سرش را پایین میاندازد، نخ سفیدی را از سیگارش بیرون میکشد و گوشه لبش میگذارد و به دوردست خیره میشود. میگوید: «ظرف 48 ساعت متلاشی شدم. زندان رفتم.» او از کار و کیفیت و کمبودهای حرفهای آسیب ندید، بلکه به قول خودش از «پشت خنجر خورد!» خانواده همسرش دستبهیکی کردند و به قولی با انگیزهای که هنوز نامعلوم است سرنوشت آریا را به شکست کشاندند.
بازار کاغذ آن زمان بازار خوبی بود. سود سرشار بازار آریا را به امید بهبود کیفیت زندگی به این سمتوسو کشانده بود. دورانی که کاغذ کیلویی 110 تومان بود، اما بعد از 5 سال کاغذ کیلویی 3 هزار تومان شد و برای سرمایهگذاری دیگر راهی باقی نماند. یک سال و نیم بعد، یعنی اواسط سال 1380 آریا حقیقتنژاد، توسعه حرفهایاش متوقف شد. هرروز باید به دادگاه میرفت. چند ماه بعد و چند سال بعد... آریا وقتی به خود آمد که دیگر 5 سال از زمان آغاز و رونق بازار کاغذهای الوان گذشته بود و او آرامآرام از فضای کارخانه و تولید کنار رفته بود و اغلب وقتش را یا در خانه گذرانده بود یا در دادگاههای خانواده در جستجوی زندگی ازدسترفتهاش!
ترکشهایی که به زندگی خانوادگی خورد
مشکلات خانوادگی آریا تمامی نداشت. درگیری با دادگاه با خروج همسرش از خانه تشدید شد. دست چپش اراده کنترل ماشین برقی را نداشت. ممکن بود هرلحظه به خاطر از دست رفتن تمرکزش خودش را ناقص کند. از ترس مشکلات، کارگری برای ماشین برقی آورد تا کار دست خودش ندهد. خانواده همسرش در کلانتری او را متهم به خشونت خانگی کردند. آریا میگوید: «کبریتی که مادرزنم روشن کرده بود شعلهور شد.» اینطور شد که آریا از سال 81 درگیر دادگاه شد. چندبار در روز به دادسرا رفته بود. بیش از هزاربار برای کار نکرده عذرخواهی کرد، ولی افاقه نکرد. عاقبت مجبور شد به زندان برود و بعد از 48 ساعت بودن در زندان قصر، برای همیشه روند زندگیاش عوض شد.
صلح و آشتی در کار نبود. آریا شوکه شده بود، چراکه به قول خودش و همانطور که 5 سال بعد پزشکی قانونی ثابت کرد، هیچوقت دست روی همسرش بلند نکرده بود، اما برای همیشه زندگی و پیشرفتش را از دست داد. میگوید: «انتظار پایان یافتن بحران زندگی برای همیشه طی دو ماه سراب بود.» بعد از یک سال که کجدار و مریز کارخانه را اداره کرد، دیگر توان تحمل این همه هزینه را نداشت. تصمیم گرفت تا پایان یافتن مشکلات، کارخانه را تعطیل کند و تحویل شخص دیگری بدهد و ابزارآلات را به محلی غیر از کارخانه در شهران انتقال دهد. این روند اما چنان طولانی شد که دیگر هیچوقت نتوانست کارخانه را راه بیندازد.»
«آبرویم پیش دروهمسایه رفته بود. همه با انگشت وقاحت به هم نشانم میدادند که مرد گنده زنش را کتک زده. » آریا آه در بساط نداشت و برای همیشه احساس شکست میکرد. دو سال دیگر دادگاه نرفت و هیچکس در این سه سالی که به دادگاه رفته بود حرفش را باور نکرد. او واداد و زندگی را واگذار کرد و حکم طلاق در دادگاه خانواده شعبه ونک تایید شد. قصه اما دوباره آغاز شده بود. دو روز بعد مادرزن آریا زنگ زد و ابراز پشیمانی کرد که «دخترم تنها گوشه خانه افتاده و دلم برایش میسوزد. نمیدانیم چرا به اینجا رسیدیم.» آریا دلنازک بود، قبول کرد بعد از 5 سال کشوقوس و دادگاه و شکست در کسبوکارش دوباره با همسرش زندگی کند. اما دیری نپایید که دوباره «همان آش و همان کاسه!» همسر آریا تنها 20 ماه با او دوباره زندگی کرد. درحالیکه آریا وارد کسبوکار توزیع غذای خانگی شده بود، دوباره به دادگاه شکایت کرد که همسرم مرا کتک میزند. آریا دوباره شکست خورده بود. شکایت در دادگاه دوباره به جریان میافتد. کسبوکار دومش هم از رونق افتاده بود چون دیگر توان چنین درگیری را نداشت. آریا در دادگاه موفق میشود همه گذشته را اثبات کند و دادگاه بیش از 20 میلیون تومان برای همسرش جریمه تعیین میکند اما او همهچیز را میبخشد و برای همیشه از او جدا میشود. آریا حالا تنها با پاکتی سیگار در جیبش سوار بر پراید سفیدرنگی است که گاه با آن مسافری جابجا میکند. حرفهایش را که تمام میکند، دوباره نخی سیگار را میگیراند و پشت به همه مردم شهر راهش را میرود...