چند ماه کار چند ماه بیکاری
نازنین رزاقیمهر روزنامه نگار
چند ماه کار، چند ماه بیکاری؛ صدای کارگران فصلی از پشت در کارخانه بلند است. مقابل در شرکت ایستادهاند و این بار تنها نیستند؛ دست دو فرزندشان را نیز گرفتهاند تا شاید به خاطر آنها کسی پاسخگویشان باشد. اینها کارگرانی هستند که هر سال بخشی از عمر و نیرویشان را به شرکت میدهند و بعد، برای چند ماه به حاشیه رانده میشوند؛ بیآنکه امنیت شغلی یا حق برخورداری از ثبات شغلی برایشان فراهم شود.
چرخه تکراری اشتغال موقت و بیکاری
او یکی از هفتاد کارگر فصلی شرکت کشت و صنعت قند خاورمیانه شوش است. همان شرکتی که کارگرانش اخیراً با اعتصاب و تجمع چند روزه خواهان پیگیری مطالباتی چون تضمین امنیت شغلی، بازنگری در اجرای طرح طبقهبندی مشاغل، نظام پرداخت عادلانه و مواردی دیگر بودند. حالا این کارگر فصلی معترض روبهروی شرکتی ایستاده که سالهاست محل کارش بوده، اما هیچوقت حاضر نشده او را «کارگر خود» بداند: «اسم ما را گذاشتهاند کارگر فصلی تا چند ماه از سال ما را بیکار کنند و پول ندهند، در حالی که به کار ما نیاز دارند.» این را میگوید و تأکید میکند که حرفش فقط حرف خودش نیست؛ حرف حدود هفتاد کارگر فصلی است که هر سال، بخشی از عمر و نیرویشان را به این شرکت میدهند و بعد، برای چند ماه به حاشیه رانده میشوند.
او به خبرگزاری ایلنا گفته است اگر همین امروز هم هر هفتاد نفرشان به کار برگردند، خللی در روند تولید شرکت ایجاد نمیشود. مسئله، کمبود کار یا نبود نیاز نیست؛ مسئله تصمیمی است که آگاهانه، امنیت شغلی را از کارگر میگیرد. «بهراحتی میتوانند ما را کارگر قراردادی کنند تا دیگر چند ماه از سال بیکار نباشیم. ما فقط میخواهیم در طول سال سر کار باشیم.» خواستهای که در سادهترین شکلش، چیزی جز حق برخورداری از ثبات شغلی نیست.
این کارگر از سال 1397 بهطور فصلی کار کرده؛ یعنی هفت سال زندگی در چرخهای تکراری از اشتغال موقت و بیکاری اجباری. چرخهای که مستقیماً معیشت خانواده را نشانه میرود. خودش میگوید این بیکاری چندماهه منجر به این شده که نتواند از پس هزینه تحصیل فرزندانش برآید و اگر وضعیت ادامه پیدا کند، ترک تحصیل بچهها دور از انتظار نیست. روایت او، فقط یک گلایه شخصی نیست؛ تصویری است از پیوند مستقیم ناامنی شغلی با بازتولید فقر و نابرابری.
وقتی از فرزندانش حرف میزند، میگوید: «هفت سال پیش ششساله بودند. چیزی از شرایط مالی خانواده نمیفهمیدند. میشد قانعشان کرد. اما حالا 13 سالشان است. دیگر نمیتوانم مدام بگویم کارگر فصلی هستم و نمیتوانم خواستههایتان را تأمین کنم.» کار فصلی، فقط قرارداد کوتاهمدت نیست؛ فرسایش تدریجی کرامت انسانی است؛ جایی که پدر یا مادر باید هر سال، ناتوانی تحمیلیشان را برای فرزندان توضیح بدهند.
ناامنی شغلی و فروپاشی زندگی
این وضعیت برای کارگران فصلی اما فقط به منطقه مثل شوش و کارگران کشت و صنعت محدود نمیشود. چند صد کیلومتر آنسوتر، در تکاب آذربایجان غربی، کارگران معدن طلا نیز با وضعیتی مشابه دستوپنجه نرم میکنند؛ کارگرانی که نام «فصلی» بر پیشانیشان خورده و زندگیشان را به چرخهای از کار سخت و آوارگی اجباری گره زده است. آنها در ماههایی که معدن فعال است، در بخشهای مختلف کار میکنند و وقتی فصل کار تمام میشود، بیهیچ پشتوانهای رها میشوند تا خودشان راهی برای زنده ماندن پیدا کنند.
یکی از کارگران معدن طلا به آتیهنو میگوید بیکاری فصلی برایشان فقط به معنای بیدرآمدی نیست، بلکه آغاز دورهای از مهاجرت ناخواسته است. «وقتی معدن تعطیل میشود، در تکاب کاری نیست. مجبوریم برویم شهرهای دیگر؛ تهران، تبریز، کرج یا هر جایی که شاید کاری پیدا شود.» این کوچ، نه از سر انتخاب، که از سر اجبار است. کارگران معدنی که ماهها با مهارت و تجربه در استخراج یا حملونقل کار کردهاند، در فصل بیکاری به کارهای خدماتی، نگهبانی، باربری، کار در پروژههای ساختمانی و یا حتی کار در مزارع کشاورزی روی میآورند؛ مشاغلی که سه ویژگی مشابه یکدیگر دارند: موقت، کمدرآمد و اغلب بدون بیمه.
او میگوید بسیاری از همکارانش ماهها از خانواده دور میمانند. «خانه و زندگیمان در تکاب است، اما مجبوریم برای کار به شهرهای دورتر برویم.» این جدایی، هزینه پنهان کار فصلی است؛ خانوادههایی که برای چند ماه در سال از هم میپاشند، کودکانی که پدرشان را فقط در فاصلههای کوتاه میبینند و زنانی که بار معیشت و تربیت را بهتنهایی به دوش میکشند. کارگر معدن، حتی وقتی طلا استخراج میکند، سهمی از ثبات و امنیت ندارد.
شباهت روایت تکاب با شوش، اتفاقی نیست. در هر دو جا، کار هست، اما ارادهای برای تبدیل آن به اشتغال پایدار وجود ندارد. کارفرما از نیروی کار در مقطع سودده استفاده میکند و در دوره رکود یا توقف، مسئولیتی در قبال زندگی کارگر احساس نمیکند. نتیجه، نسلی از کارگران است که هم در شهر خودشان و هم در شهرهای مقصد سرگردانند.
این آوارگی شغلی، بخشی از تجربه زیسته کارگران فصلی در ایران است؛ تجربهای که نشان میدهد ناامنی شغلی فقط مسئله قرارداد نیست، بلکه به جابهجایی اجباری، فروپاشی زندگی خانوادگی و تبدیل کارگر ماهر به نیروی کار ارزان و بیهویت در بازار غیررسمی منجر میشود. روایت معدنکاران تکاب، در کنار کارگران شوش، تصویر کاملتری از رنج مشترکی میسازد که نامش «فصلی» است، اما اثراتش دائمی.
تصویر آن کارگر مقابل شرکت، همراه دو فرزندش، شاید یکی از عریانترین جلوههای این وضعیت باشد. تجمعی کوچک، اما پرمعنا؛ جایی که اعتراض صنفی، با زندگی شخصی گره خورده است. کارگر فصلی، فقط برای حقوق عقبافتاده یا قرارداد بهتر اعتراض نمیکند؛ برای حق داشتن یک زندگی قابل پیشبینی، برای اینکه بتواند به فرزندانش وعده فردایی امنتر بدهد.