printlogo


برای «ناصر تقوایی» که سایه‌اش از سرِ فرهنگِ ایران کم شد
مسعود میر روزنامه نگار




 «آقای ناصر تقوایی فرزند علی به شمارۀ شناسنامۀ ۲۱ صادره از آبادان به نشانی بزرگراه جلال آل‌احمد- سه‌راه شهرآرا- ساختمان... که اختصاراً در این قرارداد طرف دوم نامیده می‌شود براساس شرایط مشروحۀ ذیل منعقد می‌گردد:
مادۀ ۱ (موضوع قرارداد)
موضوع قرارداد عبارت است از نگارش فیلم‌نامه و کارگردانی فیلم سینمایی «کار» توسط طرف دوم قرارداد، براساس طرح ارائه‌‎شده به...»

   
بیش‌تر دوام نمی‌آورم. برگه‌های بایگانی را با اشک و بغض سرجایشان می‌گذارم و با خودم می‌گویم اگر همه‌چیز درست پیش می‌رفت تقوایی چه فیلم‌هایی می‌ساخت...
از روز تنظیم آن قرارداد به شهادت تقویم، بیست‌وهشت سال گذشته است. حالا در سالروز سلاخی‌شدن داریوش مهرجویی، خبر مرگ تقوایی هم آوار می‌شود بر جان نحیف فرهنگ و سینمای این سرزمین و حسرت و افسوس چونان شعله‌های بی‌مهار آتش، زبانه می‌کشند.

   
فیلم‌نامۀ «چای تلخ» تازه منتشر شده ‌بود. کتاب را خریده ‌بودم و با خواندن‌اش عشق می‌کردم. درست شبیه یک دانشجوی سینما که حس می‌کرد جایی در همین گوشه و کنار شهر یک فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان تمام‌عیار حواسش هست که سینما و ادبیات چقدر مهم هستند و نام‌اش اعتبار می بخشید به هردوی آن‌ها. ما شاید آن نسل جوان خورۀ سینمایی بودیم که «کاغذ بی‌خط» را در سینما تماشا کردیم، برای جشنوارۀ فیلم‌های کوتاه سونی که او داورش بود کار دانشجویی فرستادیم و البته همیشه به نسل‌های قبل خودمان این بازی کیفور شدن را باختیم چون آن‌ها «دایی‌جان ناپلئون» را در تلویزیون دیده ‌بودند و «ناخدا‌ خورشید» را در جشنواره...
ما دیر رسیده ‌بودیم اما رسیده‌ بودیم تا آن‌جا که برای خبرهای ساخت «زنگی و رومی» ذوق کردیم و با متوقف شدن ساخت‎اش آه کشیدیم.

   
تقوایی هرچند در بیست‌ودوم مهرماه سال صفر چهار مثل بمبک در عمق دریا ناپدید شد اما سال‌ها پیش از این‌ها سکوت اقیانوس را زیست کرد و خاموشی در پیش گرفت. گفت که در این سانسور دیگر نمی‌نویسد و جایی برای جوایز جشنواره‌ها هم در خانه‌اش ندارد. شاید همان روزها بود که امثال ما شدیم ملول برای ناخدای سینما؛ دنبالش بودیم و دلواپس و البته کاری از دست‌مان ساخته نبود. نتیجه شد شیرجه در آثار ناصرخان، تماشای چندبارۀ فیلم‌هایش، گریستن با ناله بخشوی «اربعین» و جن‌زده شدن با «باد جن». یک‌روز با سعیدِ دایی‌جان عاشق شدیم و یک‌روز تمرین کردیم که با یک دست کبریت بکشیم و البته هر روز شنیدیم که تقوایی برای ساخت فیلم جدید و انتشار کتاب تازه به تیغ ممیز و طعنۀ مقاطعه‌کاران فرهنگ‌نشناس بها نمی‌دهد و نتیجه این‌که محکوم است به آرامش ابدی در حضور دیگران...

   
تمام شد ناخدا خورشید، تمام شد بمبکِ عزیز ، تمام شد این زندگی...