printlogo


درک متمایز از همبستگی بین‌نسلی
یاسر باقری مدیر گروه سیاست‌گذاری اجتماعی دانشگاه تهران

ماهیت بین‌نسلی، ذات ذاتی صندوق‌های بازنشستگی است؛ نهادی که بقای آن بر پیوند و تعهد میان نسل‌ها استوار است. با این حال، نوع مواجهه با این مفهوم در هر دوره تاریخی متفاوت بوده و از همین تفاوت، سیاست‌ها و برداشت‌های متناقضی پدید آمده است. پیدایش سازوکارهای بین‌نسلی ریشه در واکنش اجتماعی قرن هجدهم به بی‌پناهی کارگران در برابر نیروهای بازار آزاد داشت. در آن دوران، گروه‌های هم‌سرنوشت با عدول از سنت خودیاری فردی، به سوی همیاری جمعی گام برداشتند و صندوق‌های حمایتی متقابل پدید آوردند. این صندوق‌ها با گسترش دامنه عضویت، ریسک زندگی را میان افراد توزیع می‌کردند و در پایان قرن نوزدهم، با ابتکار سیاستمداران آلمانی، نظام بازنشستگی ملی شکل گرفت که بعدها به الگویی جهانی بدل شد. در آغاز قرن بیستم، وظیفه اصلی این صندوق‌ها پرداخت غرامت در برابر بیماری و مرگ بود، اما با افزایش امید به زندگی و گسترش دولت رفاه، مأموریت آن‌ها به تأمین معیشت دوران پیری تغییر یافت. از این زمان، پیوند میان شاغلان و بازنشستگان به صورت جریان مستمر منابع تثبیت شد و مفهوم «بین‌نسلی بودن» در قالب رابطه اعتماد و مشارکت میان نسل‌ها معنا یافت. اما بحران‌های اقتصادی نیمه دوم قرن بیستم و رشد هزینه‌های رفاهی، نگاه جدیدی را رقم زد. در این دوره، صندوق‌های بازنشستگی از منظر مالی زیر ذره‌بین رفتند و مفهوم پایداری مالی به محور اصلی اصلاحات تبدیل شد. از دهه ۱۹۹۰ به بعد، زبان مالی و حسابداری بر مباحث اجتماعی غلبه یافت و صندوق بازنشستگی، به‌جای نهاد همبستگی، در قالب حسابی میان نسل‌ها بازتعریف شد. نتیجه آن، شکل‌گیری گفتمانی بود که در آن، منافع نسل‌ها در تقابل با یکدیگر قرار گرفت. در این پارادایم جدید، عدالت بین‌نسلی به توازن حساب‌ها و بده‌بستان‌های میان نسل‌ها تقلیل یافت. حتی در نظریه‌های به ظاهر فنی همچون پارادوکس آرون، برنده و بازنده در میان نسل‌ها تعریف می‌شود و در نتیجه، همبستگی اجتماعی به حاشیه رانده می‌شود. این تغییر رویکرد، نه‌تنها بنیان اخلاقی نظام بازنشستگی را تضعیف می‌کند بلکه اصلاحات مبتنی بر آن نیز با ناکامی روبه‌رو می‌شود؛ زیرا هنگامی که عدالت بین‌نسلی به رقابت حسابدارانه فروکاسته شود، نسل‌های جوان خود را در آیینه رنج بازنشستگان می‌بینند و انگیزه‌ای برای مشارکت در نظام بیمه‌ای نخواهند داشت. بدین‌ترتیب، تمرکز صرف بر پایداری مالی، به همان اندازه خطرناک است که بی‌تفاوتی نسبت به بحران صندوق‌ها. راهکار واقعی در بازگشت به مفهوم اصیل همبستگی نهفته است؛ یعنی پیوند میان نسل‌ها نه بر اساس بدهی و طلب، بلکه بر پایه اعتماد و هم‌سرنوشتی. تنها در سایه چنین بازتعریفی می‌توان از تعارض میان شاغلان و بازنشستگان فاصله گرفت و راهی به سوی پایداری واقعی نظام بازنشستگی گشود. پیشنهاد نهایی، بازسازی نگاه سیاست‌گذاری بر مبنای «همبستگی بین‌نسلی» است؛ نگاهی که بازنشستگی را نه پایان چرخه کار، بلکه تداوم حیات اجتماعی می‌داند و از ستیز نسل‌ها به سوی هم‌پیمانی آنان گذر می‌کند.