پیوندبخش ادبیات فارسی و عرب
تو را در کوههای پُرخار/ شبانی بیرمه دیدم/ و تو را تعقیب میکردند./ تو را در ویرانهها دیدم.../ و تو باغِ من بودی و من بیگانهای دور از خانه بودم/ بر درِ دل میزدم ای دلِ من/ در و پنجره و سیمان و سنگ/ سربرمیکشید!/ تو را در آتشدانها... در خیابانها/ در آغلها... در خونِ خورشید دیدم./ تو را در ترانههای یتیمی و سیهروزی دیدم!/ تو را در تمامتِ نمک و دریا و ماسه دیدم/ و تو زیبا بودی/ چون زمین... چون کودکان... چون یاسمن./ سوگند یاد میکنم/ که از مژگانِ چشم دستار خواهم دوخت/ و بر آن شعری برای چشمانت نقش خواهم زد/ و نامی را/ که وقتی از دلی آبشده از نغمهسرایی آبش میدهم/ شاخسارِ رَزبُنان میگسترَد./ جملهای خواهم نوشت گرامیتر از شهدا و بوسهها:/ «فلسطینی بوده است... و همچنان هست!»
محمود درویش، ترجمۀ: موسی اسوار
موسی اسوار زادۀ کربلا بود و پرورشیافتۀ فضایی آکنده از ادبیات عرب. خودش از نوجوانی به عربی شعر میسرود؛ «نوجوانی و تحصیلات ابتداییام در کشور عراق سپری شد؛ البته کلاس اول را در مدرسه ایرانیها گذراندم و تحصیلاتم را به زبان فارسی شروع کردم؛ اما بعد در مدارس رسمی کشور عراق ادامه تحصیل دادم. سیکل اول و ابتدای سیکل دوم دبیرستان را هم در آنجا به زبان عربی آموزش دیدم. حُسنی که آموزش در عراق داشت این بود که زبان انگلیسی را از دوران ابتدایی شروع میکردند و این موضوع در تقویت پایه زبان انگلیسیام مهم بود.»
اگرچه در رشتۀ علوم تربیتی دانشگاه اصفهان کارشناسیاش را گرفت و در رشتۀ تاریخ و فلسفۀ تعلیم و تربیت دانشگاه تهران کارشناسی ارشد را اما در همۀ عمر علمی و حرفهتای خود، یکسره به ترجمۀ ادبیات عرب پرداخت. او چنان در ادبیات مستغرق شد که در جایی گفت: «این علقه آدم را رها نمیکند. هرچند آدمها متفاوت هستند و شاید سراغ زمینههای دیگری هم بروند، اما سرنوشت من ادبیات بوده است. خوشحالم که سرنوشتم این بود. خشنودم که اگر به این مملکت ادای دینی کردهام، در زمینه ادبیات بوده است. تا مقدر عمر چه باشد، به این خدمت ادامه میدهم و در ضمنِ این خدمت، لذت میبرم؛ میخواهم بگویم این خدمت به ادبیات به زندگی من معنا میدهد.»
او درست یکماه پس از گام نهادن به هفتادودومین پلۀ نردبان زندگی، سهشنبه، پنجم شهریور جان به جانآفرین تسلیم کرد درحالیکه کارنامه و کارنمایی مشحون از برگردانهایی چون «اگر باران نیستی نازنین، درخت باش» و «آخر شب» اثر محمود درویش، «تا هر وقت که برگردیم (داستانهای کوتاه)» اثر غَسّان کَنَفانی، «تا سبز شوم از عشق» اثر نزَار قَبّانی، «ستارهها در دست» اثر آدونیس، «ماسه و کف و خدایان زمین»، «دیوانه و پیشگام و سرگشته»، «عیسی، پسرِ انسان» و «پیامبر و باغ پیامبر» اثر جبران خلیل جبران، «ادبیات و تاریخنگاری آن» اثر طه حسین، «پنجصدا»، «سایههایی بر پنجره» و «درخت نخل و همسایهها» اثر غائب طعمه فرمان، «درختها و قتل مرزوق» اثر عبدالرحمان مُنیف، «روح تشریع در اسلام» و « جنبش أمل؛ آغازِ مقاومت» اثر امام موسی صدر و «چکامههای مُتَنَبّی» داشت.
ادبیات فارسی و عرب را، هردو را، به کمال میدانست و اشرافی تام و تمام داشت چنانکه رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در آیین تشییعاش گفت: «موسی اسوار نهفقط به ادبیات عرب تسلط داشت بلکه به ادبیات فارسی هم تسلط داشت؛ زمانیکه از عربی به فارسی ترجمه میکرد، ترجمۀ فارسی او پخته و سخته و پرورده بود.
خصوصیت دیگرش این بود که هم با ادبیات کهن عرب آشنا بود و هم ادبیات معاصر عرب و در هر دو حوزه ترجمه داشت، هم اشعار و چکامههای متنبی را به فارسی ترجمه کرده و هم آخرین رمانها و داستان نویسندگان معاصر آنها را. او صرفاً دغدغۀ زبان و ادبیات عرب را نداشت بلکه به همان اندازه شاید هم بیشتر دغدغۀ زبان و ادبیات فارسی را داشت و مانند دلاوری بود که با دو دست راست و چپ، شمشیر میزد.
اسوار بسیار پرکار بود و هیچوقت دیده نشد که او قلم را زمین گذاشته باشد و هرقت سراغش میرفتیم، انبوهی از کار ناتمام در دست داشت. او بسیار پرکار بود، دقیقالنظر بود و منابع را میشناخت.»