printlogo


تصویر؛ پلی به حافظه جمعی

 لنز دوربین برای عرفان نجف‌آبادی تنها ابزاری برای ثبت تصویر نیست؛ پلی است میان زندگی روزمره و لحظه‌های ناپیدای تاریخ، و دریچه‌ای برای فهم پیچیدگی‌های انسانی و اجتماعی. این عکاس متولد ۱۳۶۸ مسیر خود را از اواسط دهه هشتاد با عکاسی خبری آغاز کرد؛ زمانی که دغدغه‌مند ثبت لحظه‌ها و روایت انسان‌ها بود. او پس از قبولی در دانشگاه، مدتی از فضای عکاسی فاصله گرفت و مسیر خود را در دنیای تصویر موقتاً کنار گذاشت. اما دعوت دانشگاه هنر در سال ۱۴۰۰ به تدریس عکاسی، نه‌تنها او را دوباره به دنیای عکس بازگرداند، بلکه دریچه‌ای تازه به خلاقیت و نگاه شخصی‌اش گشود.
از سال ۱۴۰۱، عرفان بار دیگر پا به دنیای رسانه گذاشته است؛ این بار نه به عنوان عکاس خبری مستقیم، بلکه در قالبی متفاوت، نزدیک به دنیای تصویر و روایت بصری. روز عکاس بهانه‌ای شد تا با او گفت‌وگویی صمیمی داشته باشیم؛ مردی که تجربه‌هایش از میدان‌های خبری و فضاهای آموزشی، خاطراتش از مستندهای اجتماعی و فشارهای روانی عکاسی را در خود دارد و امروز با نگاهی تازه، بین محدودیت‌ها و فرصت‌ها، مسیر خود را می‌جوید. هر جمله و هر فریم او، نه فقط روایت لحظه‌ها، که حکایتی از حافظه جمعی و تجربه انسانی است؛ و همین باعث شده گفت‌وگو با او بیش از یک مصاحبه ساده، به آیینه‌ای از دنیای عکاسی و چالش‌هایش تبدیل شود.
 شروع کار شما در عکاسی چگونه بود؟
محور اصلی کارم در ابتدا عکاسی خبری بود. این شروع مثل پله‌ای بود به سمت سینما؛ می‌خواستم سینما را عمیق‌تر بفهمم تا بتوانم فیلم بسازم. بعدها جذب عکاسی مطبوعاتی شدم، اما بعد از سال ۱۳۸۸، فضا خیلی بسته‌تر شد و ترجیح دادم سبک عکاسی را کنار بگذارم.
 این روزها بیشتر چه نوع عکاسی انجام می‌دهید؟
  الان اگر عکاسی کنم، بیشتر صنعتی یا تبلیغاتی است. دیگر آن عکاسی حرفه‌ای قدیم که معطوف به مستند اجتماعی یا مطبوعاتی بود، ادامه نمی‌دهم. یادش بخیر، زمانی هر سال سعی می‌کردم آیین‌های مذهبی و عاشورایی را در گوشه‌وکنار ایران ثبت کنم. چند سال این کار را انجام می‌دادم تا به رویدادهای سال ۸۸ رسیدیم و همه چیز متوقف شد.
 گویا عکاسی گاه فشار روانی خاص خودش را دارد…
...دقیقاً؛ به ویژه عکاسی مستند اجتماعی. مثال کوین کارتر را می‌زنم؛ عکاس آفریقای جنوبی که عکس مشهورش از کودکی سودانی و کرکس پشت سرش، بحث‌های اخلاقی و جهانی به پا کرد. عکس مارس ۱۹۹۳ در نیویورک تایمز منتشر شد و برای کارتر جایزه پولیتزر آورد، اما فشار روانی او را کشت؛ سه ماه بعد از دریافت جایزه خودکشی کرد. این نشان می‌دهد عکاسی از مصائب انسان، تأثیر عمیق اجتماعی و روانی روی عکاس دارد.
 درباره کار در فضاهای سازمانی چطور فکر می‌کنید؟
شخصاً نمی‌توانم در آن فضا از تکنیک‌های عکاسی برای خلاقیتم استفاده کنم. پس از مدتی، عکاس شبیه یک کارمند می‌شود. اگر کسی هم‌زمان عکاس خبری و سازمانی باشد، قابل درک است، اما کسی که صرفاً کار سازمانی انجام دهد، به ندرت امکان خلاقیت و هنر واقعی دارد. حتی اگر بخواهد خلاق باشد، ممکن است با منافع سازمان در تعارض باشد.
 بزرگترین دغدغه شخصی‌تان در عکاسی چیست؟
بزرگترین ترسم این است که دوربینم به سرقت برود یا مأموری آن را بگیرد و برایم دردسر ایجاد کند! به همین دلیل، مدتهاست که در سطح شهر بیشتر با گوشی عکاسی می‌کنم. دوربین را برای خانه و فضاهای بسته نگه داشته‌ام. گذشته از این، ابزار عکاسی خیلی گران شده و حمل آن ریسک بالایی دارد؛ انگار هر کس حالا دوربین و لنز دارد، از قبل تهیه کرده است.
 و فضای امنیتی حاکم بر عکاسی؟
متأسفانه هر سال برخورد امنیتی شدیدتر می‌شود. الان مجوزهای ناجی هنر هفت‌روزه صادر می‌شود و بعد باید دوباره تمدیدشان کرد. انتظار خیر خاصی از این سیستم ندارم، اما ای کاش همین محدودیت‌ها هم متوقف می‌شد. اصلاً چرا باید برای عکاسی در شهر از ناجی هنر مجوز بگیریم؟ اگر کسی بخواهد از تأسیسات حساس عکس بگیرد، راه‌های بهتری دارد، نه اینکه کسی را با دوربین زمینی محدود کنند.
 بازگشت شما به دنیای عکاسی چه معنایی برایتان داشت؟
بازگشت من به عکاسی، بیشتر فرصتی بود برای نزدیک‌تر شدن به تصویر و رسانه، بدون اینکه الزاماً عکاس خبری باشم. تدریس در دانشگاه، دریچه‌ای بود به دنیای عکس که مدت‌ها بسته شده بود. با این حال، هنوز عشق به تصویر و روایت انسان‌ها در من زنده است. هر لحظه‌ای که ثبت می‌کنم، حتی با گوشی، حس می‌کنم بخشی از حافظه جمعی را حفظ می‌کنم.
 با همه این محدودیت‌ها، علت جذابیت عکاسی برای شما چیست؟
با وجود همه فشارها، محدودیت‌ها و خطرات، هنوز لذت ثبت حقیقت و داستان انسان‌ها مرا سر پا نگه می‌دارد. لنز دوربین، حتی اگر کوچک و محدود، ابزاری است برای اینکه لحظه‌ای را از فراموشی نجات دهد. هر تصویر، قطعه‌ای از تاریخ و انسانیت است؛ شکننده و ماندگار.