پس زندهباد امید...
حمیدرضا محمدی روزنامه نگار
حالا دارد میشود دوماه از نخستین روزی که رژیم صهیونیستی، خاک پرگوهر ما را آماج هجمه و حمله قرار داد و بیش از هزار تن از مردم این سرزمین را به خاک و خون کشید.
آنان که رفتهاند، در بهشت برین روزی میخورند؛ کسانیکه بیهیچگناه جان باختند. حالا آنان رفتهاند، اما فکری باید به حال ماندگان کرد؛ جماعتی که یا خانومان خود را از کف دادهاند یا کسی از خانوادۀ خود را باختهاند و یا عضوی از تن و بدن خود را دیگر ندارند.
این کسان هستند که هرچه میگذرد، مشمول فراموشی میشوند و این نسیان روبهروز بیشتر میشود. در هفتههای نخست پس از جنگ، روزنامههای شرق، اعتماد، هممیهن و پیام ما کوشیدند تا بازتابدهندۀ درد و رنج بازماندگان باشند؛ گزارشهایی نوشتند و با کسانی به گفتوگو نشستند که محنتها و زحمتهای ناشی از جنگ را متحمل شدند و بر دوش کشیدند. هرچند دراینمیان از مطبوعات دولتی و جرایدی که از بودجۀ عمومی ارتزاق میکنند، خبری نبود اما همین که اجتماعینویسان روزنامههای بخش خصوصی آرام ننشستند، جای خوشوقتی و خوشحالی دارد.
اکنون اما مردم، آنهایی که لطمۀ جدی ندیدند، دارند به زندگی طبیعی و عادی خود بازمیگردند و روال و منوال معمول زیست روزانه را از سر میگیرند اما کسی از آن آسیبدیدگان مادی و معنوی خبری و سراغی نمیگیرد و این جای دردآور ماجراست.
مثل بقیۀ سوانح و حوادث طبیعی و انسانی دستکم در سالهای اخیر؛ از فروریختن ساختمانهای پلاسکو و متروپل آبادان و بازار امامزاده ابراهیم شفت تا زلزلههای مهیب آذربایجان شرقی و کرمانشاه و سیلهای ویرانگر گلستان و لرستان و خوزستان، کسی اصلاً حتی دیگر آن بلایا را هم دیگر به یاد ندارد. از کسانیکه کاشانه و اثاث زندگی و اتومبیل و شغل خود را از دست دادند و بیکس شدند.
در غمخواری و نوعدوستی مردم ایران جای هیچ تردید و شکی نیست، اما این فراموشی رعبآور و ترسناک است. گویی ما تنها در هنگام واقعه به داد ضرردیدگان میشتابیم و چندیبعد غفلت بر همۀ ما مستولی میشود و چنان درگیرودار روزمرگی گرفتار میآییم که از یاد میبریم آنان را.
پس حالا این جنگ تحمیلی 12 روزه محمل خوبی باشد برای این یاد کردنها. اینکه کسانی در پایتخت و شهرهای دیگر، چنان آسیب دیدند که شاید دیگر نتوانند خانهای مهیا کنند و یا اگر دولت کمک کند و چنین شود، از فراهمآوری اسباب زندگی عاجز خواهند بود و اگر این هم میسر و ممکن شود، با بحران روحی ناشی از فراق و فقدان عزیزان خود و یا از کف دادن عضوی از بدن خود چه کنند که دیگر جای جبران ندارد.
اما این امید است که ما را امیدوار میکند به بازسازی وطنِ بیرون و درون. به رسیدن دوبارۀ روزهای خوب. به نشستن دوبارۀ لبخند. به بارش دوبارۀ باران عشق. به برآمدن دوباره خورشید رخشان. به روییدن دوبارۀ درخت محبت. به سفر کردن دوباره به کوه و دریا و جنگل و کویرِ این سرزمین.
پس اگر ما همین بارقهها و کورسوهای نور را مستمسک قرار ندهیم، دیگر به چه سبب زنده بمانیم که که بهقول سیدعلی صالحی؛ «در ازدحام این همه ظلمت بیعصا/ چراغ را هم از من گرفتهاند/ اما من/ دیوار به دیوار/ از لمس معطر ماه/ به سایهروشن خانه باز خواهم گشت/ پس زندهباد امید».